تئاتر در ایران معاصر هیچگاه نتوانسته نسبت خود را با جایگاه نمادین پدر به درستی روشن کند چراکه به تجربه ثابت شده فضای پر ابهامی بر مناسبات خانوادگی ایرانیان در جریان است و به راحتی نمیتوان فیالمثل به این جمعبندی رسید که پدرسالاری در این سالها کمرنگ شده و یا مناسبات اجتماعی به سمت دموکراتیک شدن در حال حرکت بوده است. البته شواهدی از تضعیف جایگاه پدر در ساختار خانوادگی ایرانیان به علت تغییر در شیوه مادی تولید جامعه و پوستاندازی اخلاقیات عمومی مشهود است که نمیتوان نادیدهاش گرفت. اما با تمامی این قرائن غیرقابل کتمان همچنان پدرسالاری تاریخی این مرز و بوم به اشکال مختلف در حال بازتولید شدن است و نمیتوان نقش بیبدیل پدر را در سامانبخشی به ساختار خانواده ایرانی نفی کرد. صد البته پدیدار شدن نسل جدید فرزندان و مواجهه با تضعیف توان اقتصادی پدران، مبین این نکته است که در وضعیت آشفته امروزی، از جایگاه نمادین پدر تا حدودی اقتدارزدایی شده تا وضعیتی شکل گیرد که جامعهشناسان آن را «پدرسالاری بدون پدر» نامیدهاند. به دیگر سخن، نهاد دولت به مثابه انتظامبخش جامعه، به ضرورت یا انتخاب پا به میدان گذاشته و تلاش دارد همچون یک پدر مقتدر به رتق و فتق امور جاری بپردازد و پاسخگوی نیاز خانوادههای مستاصل ایرانی باشد. به هرحال کاهش درآمد سرانه خانوار ایرانی به اقتدارزدایی فزاینده از جایگاه نمادین پدر شدت بخشیده و خانواده ایرانی را مجبور کرده، برای تابآوری بیشتر، تن به مداخلهگری دولت دهد و شکل نوینی از پدرسالاری پنهان را پذیرا باشد. در این میان نهاد اجتماعی تئاتر در ایران امروز، نسبت متناقضنمایی با جایگاه «پدر» دارد و برای رویتپذیریاش، بیش از پیش دچار بحران بازنمایی است. با آنکه فیگور نمادین پدر این روزها از نفس افتاده و حضوری آیرونیک دارد اما شاهد هستیم که چگونه در تلاش است از نو و با صلابت به صحنه بازگردد و اقتدارش را به تمامی ارکان خانواده بسط دهد. تلاشی رقتبار در مقابل هجوم نیروهای مهاجم بیرون از خانه که نشان میدهد فیگور پدر بیدفاع مانده و با دستانی بسته تقلا دارد از عرصه نمادین حذف نشود.
امیر نجفی و عرفان غفوری در مقام نمایشنامهنویس روایتی از مرگ پدر و مقاومت بازماندگان در پذیرش این واقعیت تلخ ارائه کردهاند. یک خانواده طبقه متوسط شهری که به هر قیمت میخواهد ساختار قبلی خانواده را حفظ کند و نمایشی از آیین سوگواری را به نمایش گذارد. بدین منظور مادر و فرزندانش بعد از به جا آوردن سوگواری طولانی، به این نتیجه رسیدهاند که با استخدام فردی غریبه که قرار است در نقش پدر ظاهر شود، اوضاع بهم ریخته خانواده را مدیریت کرده و شادی را به خانه بازگردانند. اما نکته اینجا است که مادر و فرزندانش، به واقع چندان که باید سوگوار مرگ پدر نبوده و کمابیش نقش عزادار را بدون صداقت به نمایش گذاشتهاند. اجرا با ورود مرد غریبهای به خانه آغاز میشود که پذیرفته با دریافت پول، نقش پدر را بازی کند. اما گستاخی فرزندان و شرایط دشوار پدر بودن، موجب اعتراض و خروج مرد غریبه شده و بار دیگر جای خالی پدر عیان میشود. با آنکه اعضای خانواده با انکار مرگ پدر، در ظاهر امر آیین سوگ را ادامه میدهند اما در ادامه کاشف بهعمل میآید که نفرتی عمیق از پدر در میان بازماندگان در جریان است و به تدریج توسط مادر و فرزندانش ابراز میشود. باید این نکته را متذکر شد که اعضای خانواده، فقدان پدر را فرصتی بیبدیل میدانند که به واسطهاش مکانیسمی دفاعی در برابر نیروهای مهاجم بیرون از خانه تدارک دیده و ساختار قدیمی خانواده را بازتولید کنند. جالب آنکه تمایل مادر و فرزندان به حضور کسی که جایگاه پدر را از طریق شباهت ظاهری و تقلید رفتار، احیا کند دچار تناقض است چراکه غیاب پدر به فرزندان اجازه میدهد تصویر واقعی که از پدر در ذهن دارند را با الفاظ ناشایست بر زبان آورده و انتقام خویش را از گذشتهای نکبتبار بستانند. سیاست اجرایی نمایش از طریق غیاب تنانه پدر، شدتبخشی به حضور متافیزیکی او است. همه چیز خانواده در نسبت با این فقدان و تلاش برای برطرف کردناش سامان مییابد تا شیرازه امور از هم نگسلد. واکنش خانواده به غیاب پدر، توسل به مکانیسم جابجایی است. مادر با بازی خوب و تاثیرگذار آزاده صمدی به این صرافت افتاده که خود به جای پدر بنشیند و اقتدار گذشته را بار دیگر از طریق شباهت با فیزیک و رفتار شوهرش به مرحله اجرا درآورد. از این منظر نمایش عزادار با رویکردی گروتسک، بر این نکته اشاره دارد که جایگاه نمادین پدر میبایست به هر قیمت بازتولید شود و به شکل استعاری پدرسالاری تاریخی ایرانیان ادامه یابد.






به لحاظ اجرایی صحنه چنان تدارک دیده شده که مرکزیت با میز غذاخوری باشد. مادر و فرزندانش در اغلب صحنهها گرد این میز غذاخوری جمع شده و مشغول مکالمات روزمره، مرور خاطرات گذشته و میل کردن غذا هستند. فرزندان که شامل پسر بزرگ، پسر کوچک و یک دختر است حضوری پارادوکسیکال در محیط خانه داشته و مدام وضعیت را بحرانی کرده و بار دیگر به آرامش میرسانند. کار بازیابی پدر چنان بالا گرفته که حتی مدیر این بچهها در مدرسه به خانه دعوت میشود تا نقش پدر را مدتی بر عهده گیرد اما نتیجه فاجعهبار است و به اخراج بچهها ختم میشود. فرزندان که گویا رابطه مهرآکینی با پدر دارند حالات روحیشان بیوقفه میان شادی و غم در نوسان است. فیالواقع آنان بدون حمایت و اقتدار پدرشان که در یک کشتارگاه مشغول کار بوده و بدنش به طور همیشگی بوی بد میداده و زبانش در قبال اعضای خانواده به دشنام و تحقیر باز میشده، توان مواجهه با خشونت واقعی و نمادین جامعه را ندارند. اما از دیگر سو، فقدان پدر باعث شده آنان احساس خوش بیپدری را تجربه کنند و با شوخطبعی و شیطنت کودکانه، علیه آیین خودفریبانه سوگواری طولانیمدت دست به طغیان زنند. در این میان حضور مادر بزرگی افلیج که دچار بیماری آلزایمر است و توانایی حرف زدن ندارد، یکی از دلایل تداوم ساختار خانواده است. نقش این پیرزن ناتوان را عباس جمالی با مهارت اجرا کرده و توانسته از کار افتادگی بدن، ذهن و زبان یک انسان فرتوت را به خوبی نمایش دهد. پیرزن بیمار میانجی اتصال خانواده با گذشتهای دردناک و مبهم است و حضورش در روند عادی امور، اختلال ایجاد میکند. فرجام کار او در پایان نمایش، نمادین و تشدید کننده سوگ است و روال عادی امور را دچار وقفه میکند.
در نهایت میتوان گفت اجرای نمایش عزادار در سالن استاد ناظرزاده کرمانی تماشاخانه ایرانشهر در امتداد تجربهای است که امیر نجفی در نمایش «مشق شب» آغاز کرده و با خلق یک خانواده عجیب، فروبستگی موقعیت خانواده را به روایت نشسته بود. در هر دو نمایش «مشق شب» و «عزادار»، خبری از «نظریه رهایی» و «ایده خروج» از این چرخه تکرارشونده فروبستگی نیست و زندگی ملالتبار خانوادگی با تمام فراز و فرودهایش، ادامه مییابد. از این منظر جهانبینی امیر نجفی، نیهلیسمی بدون مازاد است که راهی به رهایی نمیگشاید و هر گونه ایده تغییر را پس میزند. کیست که نداند این شکل از مواجهه با مصائب و خوشیهای دنیا، به محافظهکاری تن میدهد و دور باطلی از درخودماندگی را از نو تکرار میکند. به هر حال در زمانهای که چشمانداز روشنی برای آینده مشاهده نمیشود و استیصال فراگیر است، نمایش «بنبست» و بازنمایی طولانی مدت سوگ و رویتپذیر کردن پدرسالاری، میتواند جذاب باشد و التیامبخش وجدانهای معذب خجول. نمایش عزادار با روایتی شاعرانه و تماشایی از فرجام کار مادربزرگ به پایان میرسد و این واقعیت را تاکید میکند که سوگواری همچنان به اشکال مختلف ادامه دارد. این سوگ را بازیگران توانایی چون عباس جمالی، آزاده صمدی، آنالی شکوری، فراز سرابی، نیما خطیب شاد، کورش دانشور و رضا محمد خانی بر صحنه اجراپذیر میکنند و بار دیگر خاطره تئاتر دانشگاهی را به ما یادآور میشوند.