نمایشنامۀ «دست آخر» ساموئل بکت با این دیالوگ کلاو شروع میشود: «تمومه، تمومه، تقریباً تمومه، تقریبا باید تموم شده باشه.(مکث)». اما اعلان پایان دقیقاً به معنای خود پایان نیست. در نمایشنامههای بکت، پایان، رخ نمیدهد. مانند رمانهای کافکا، این آثار هم قرار است تا ابد ادامه پیدا کنند. اعلان پایان و درعین حال امکان ناپذیری پایان، در این نمایشنامه و دیگر آثار بکت به شکلی جبری خود نمایی میکنند.
نمایش «دست آخر» یک تئاتر زیرزمینی است که این روزها به روی صحنه رفته است (از نام بردن نام خالقان آن معذوریم). این نمایش؛ تولید یک گروه جوان تئاتری است که تلاش میکند با استفاده از تکنیکهای متفاوتی، وارد جهان آثار ساموئل بکت شود. میزانسنها، مینیمال اما پرتعداد، تغییرات بزرگ در صحنهپردازی و حرکات نسبت به متن اصلی، استفاده از تکنیک فاصلهگذاری و بهرهبردن از شکافهای زبانی -استفاده از گویشهای متفاوت کشور ایران- از ویژگیهای این نمایش به حساب میآیند.
نمایشنامۀ «آخر بازی» یا همان «دست آخر» یکی از آثار برجستۀ ساموئل بکت واز نوشتههای شناختهشده و مهم در تئاتر مدرن و ابزورد محسوب میشود. داستان نمایشنامه در فضایی بسته و مبهم رخ میدهد. شبیه به یک اتاق، مکانی که بشدت محدود است. شخصیتهای اصلی نمایشنامه چهار نفر هستند. کلاو: مردی که در سطل زباله نشسته و نمیتواند حرکت کند، هام: مردی نابینا و ناتوان که روی صندلی چرخدار نشسته و به نوعی در حال مرگ است، نَگ و نِل : زوجی که وضعیت جسمانی بسیار بدی دارند و در حال اضمحلال هستند. یکی از ویژگیهای کلیدی این نمایشنامه، تمرکز بر برقراری روابط معنایی و بازتاب بیهدف بودن زندگی است. دیالوگها اغلب مبهم، متناقض و بیجهت هستند و این خود گویای پوچی و بیمعنایی است که بکت به آن اشاره میکند. در این نمایشنامه، ما به دنبال مفهوم واقعی زندگی نمیگردیم، بلکه خود زندگی بهعنوان چیزی که بهطور دائمی در حال فرار از ماست، مورد بررسی قرار میگیرد. از طریق دیالوگهایی تلخ و لحن بسیار خشک شخصیتها، «دست آخر» پرسشهایی عمیقی دربارهی وضعیت انسانها در دنیای مدرن مطرح میکند. در این اثر، هیچ نقطه اوج واضحی وجود ندارد، و همانطور که از نامش پیداست، همه چیز به سمت پایان و رکود پیش میرود. در این نمایشنامه، بکت مانند آثار دیگرش به مسائلی چون بیمعنایی زندگی، انزوا، احساس شکست ناپذیری در برابر سرنوشت، پوسیدگی ذهن و بدن، سیری و نارضایتی، درد، یکنواختی، پوچی، شوخ طبعی، وحشت، بی معنا بودن، نیستی، اگزیستانسیالیسم، بیهودگی، تنهایی و ناتوانی افراد در برقراری ارتباط یا عدم تکمیل شدن با یکدیگر، اختلال در روایت یا داستان، روابط خانوادگی، روابط قدرت، طبیعت، تخریب جهان، رها شدگی و غم بشری.
اجرای نمایش «دست آخر» با بهره بردن از خوانشی مبتنی بر جهان آثار بکت بر فرم اصلی و پیشنهادی نمایشنامه تاکید میکند اما با استفاده از تغییراتی در منطقهای اولیه متن، سعی میکند جهان تازهای از این نمایشنامه خلق کند. با استفاده از فیگورهای بدنی معاصر یا حرکاتی طراحی شده، صرفاً برای این اجرا و خارج از متن اصلی، نمایش «دست آخر» میکوشد ارتباط عمیقتری با مخاطب امروزی ایران برقرار کند و وضعیت شخصیتهای درون نمایشنامه را به سوی مخاطبان گسترش دهد و مخاطب را مجاب کند که شرایطی مشابه با آدمهای نمایشنامۀ «دست آخر» دارد و همچنین القا کند که وضعیت نمایشی حاکم بر این نمایشنامه، سرنوشت محتوم آدمهای امروزی و مخاطب این اجرا خواهد بود. اجرای نمایش «دست آخر» شروع میشود و متوقف میشود، درهم و برهم میشود، بهطور غیرقابل تحملی شتاب زده عمل میکند و گاهی اوقات نامنسجم است. در ابتدا میتوان این ویژگیهای اجرا را ناشی از متن نمایشنامه دانست ولی این عدم انسجام کلی، نوعی شلختگی در صحنه ایجاد میکند و مخاطب را از جریان مضامین مدنظر نمایش جدا میکند. حاشیههایی مانند پخش شمع یا دادن چای و شکلات به مخاطب، همچنین تکرار بیش از حد تکنیک فاصلهگذاری یا استفاده از گویشهای متفاوت برای شخصیتها نه تنها به پیوند مخاطب با نمایش کمک نمیکند بلکه جهان بکت و ایدههای تازهی خالقان این نمایش را نیز مخدوش و کمرنگ میکند.
نمایشنامۀ «دست آخر»، آنطور که مشهور است درمورد پایان جهان است. این نمایشنامه صرفاً نشانههای این پایان را پیش چشم ما میگذارد. نشانههایی که در نمایش «دست آخر» نیز با استفاده از تصاویر و شکلهای انتزاعی مانند به تصویر کشیدن صحنهی اصلی نمایش با دو تابلو عکس و در کنار آن، پوچی سرسامآور حرکات بازیگران، بازتولید شده است. این نشانهها به شکل روتینهای رفتاری و حرکتی به همراه اشیاء روی صحنه، فیگورها و ژستهایی را میسازند که مفاهیم یک آخرالزمان تکرارشونده را نمایان میکند. مفهوم پیری و ناتوانی به طرزی بسیار بنیادی در تصاویر نمایش بر روی صحنه بروز پیدا میکنند. فیگورهایی که با نگاه به جهان بکت، درحالی که به نظر میرسد به اندازه کافی برای پیرشدن وقت دارند، اما در برزخ خاکستری رنگ خود گیر افتادهاند و روتینهای رفتاری روزمرهی خود را پیمیگیرند. سرگرم بازیهای بیپایانی برای کشتن زمان میشوند، بازیهایی که گاهی وجه اروتیک یا خشونتآمیز به خود میگیرند و تا انتهای نمایش نمایندهی فیگورهای از جهان بکت هستند که هرگز نمیمیرند. آنها تا ابد درون این تکرار ملالآور و بیهودهی حرکتی و دیالوگی باقی میمانند و بازیگران با ویژگیهایی مانند لنگزدن، عدم توانایی در نشستن، سرک کشیدن به اطراف، رفتارهای جنسی اما بدون اغواگری این چرخهی بیپایان را قوام میبخشند. اعلان پایان برای شخصیتهای این نمایش نوید نوعی خوشبختی است. نوعی راه چارۀ خوشبینانه. ایده پایان بخشی به یک نمایش، با تصور بکت از فاجعه دائمی جهان همخوان نیست. فاجعه نه تنها قابل تغییر و نقل کردن به صورت مستقیم نیست بلکه اساساً پایان نمییابد. فاجعه در اجرای نمایش «دست آخر» نیز مدام اشکال جدیدی به خود میگیرد. بدن و حرکات بازیگران و اشیاء که تفاوت زیادی با متن اصلی دارد، مدام از احتمال وقوع جنگهای ویرانگر، شکنجه و زجر حکومتهای خودکامه، فجایع زیست محیطی و غیره، خبر میدهد. حضور پلیس و دستگیری آدمها به سبک پلیس امنیتی، صحنهای که پر از آت و آشغالهای بیمصرف میشود، خیانت بدنها به کلام شخصیتها با انجام کنشهای غیر متعارف و ایجاد فضایی رعبآور و غریب، عناصری برای نمایان کردن رویکرد رادیکال آثار ساموئل بکت به جهان، در نمایش «دست آخر» هستند.
در انتها میتوان گفت نمایش «دست آخر» با وجود تمام بخشهای غیرضروریاش اجرایی جسورانه و خلاقانه دارد. این نمایش در انتقال مضامین جهان آثار بکت نیز بسیار موفق عمل میکند.