نمایشنامهی «انگلیسی»، نمایشنامهای کمدی است که ساناز طوسی در سال ۲۰۲۳ با نوشتن آن برنده جایزهی پولیتزر شده است. این نمایشنامه برای ایجاد زمینهی اندیشیدن در باب لهجهها، هویتهای ترکیبی، تعلق و ارتباط و همچنین ایجاد لحظات ظریف و شاعرانه در روابط انسانی نمونهی خوبی به حساب میآید. نمایش «انگلیسی» به کارگردانی مشترک فراز غلامی و امید امیدی در آبان ۱۴۰۳ در سالن سایهی مجموعهی تئاتر شهر به روی صحنه رفته است.
چگونه زبان مادری به ما صدا میدهد و در عین حال دنیای ما را محدود میکند؟ چگونه یادگیری یک زبان جدید، جهان ما را گسترش میدهد و در عین حال ممکن است صدای ما را خفه کند؟ این مجموعه از سئوالات، موضوع اصلی نمایش «انگلیسی» است. اجرای این نمایش، از طراحی صحنه و لباس ساده ولی منطبق با ایدهی نمایشنامه و ویژگی شخصیتهای آن بهره میبرد. میزانسنهای ساده و کلاسیک که تنها با جابهجایی چند صندلی تکنفره در یک کلاس درس شکل میگیرند و بازی خوب بازیگران، از ویژگیهای قابل ذکر نمایش «انگلیسی» به شمار میآیند.
انسانیت شخصیتها، ترسها و رویاهای آنها، احساس آنها در مورد آیندهشان از طریق طنز و شرایط رقتانگیز یک کلاس درس آشکار میشود که به عنوان بخشهایی از دستورزبان، زیستن در کنار یکدیگر را به عنوان یک پیشنهاد مطرح میکند. این نمایش تنها در منتقل کردن ایدهی نمایشنامه، موفق عمل میکند و خود را به اجرای دقیقی از متن نمایشنامه محدود کرده است. در واقع ضعف نمایش «انگلیسی»، وابستگی بیش از اندازۀ آن به چارچوب قواعد متن نمایشنامۀ آن است. چنین رویکردی، امکانات ارتقای یک متن نمایشی به واسطهی ایدههای کارگردانی را بسیار دشوار میکند و هر ضعفی نیز که در متن نمایشنامه وجود داشته باشد، عیناً بر روی صحنه نمایان میشود.
در این نمایش، طی ۲۲ صحنه، شاهد ۶ هفته از فرآیند یک کلاس درس «زبان انگلیسی» برای آمادگی جهت شرکت در آزمون تافل هستیم. زنگهای تفریح و پیشرفتهای درسی دانشآموزان، بازیهای آموزشی و به مرور دغدغههای شخصیتها، چیزهایی است که در طول اجرا با آن روبهرو میشویم. در کلاس زبانی در شهر کرج، گلی، الهام، امید و رؤیا، خود را برای امتحان تافل آماده میکنند .معلم کلاس، مرجان، چند سالی در شهر منچستر انگلستان زندگی کرده و بعد به ایران بازگشته است. گلیِ ۱۸ ساله در آرزوی دست یافتن به فرصتهای تازه، میخواهد مهاجرت کند. رؤیا، پسری دارد که در کانادا زندگی میکند. پسر شرط گذاشته است که اگر رؤیا میخواهد با او و خانوادهاش زندگی کند باید زبان انگلیسی یاد بگیرد و با نوهاش انگلیسی حرف بزند. الهام از یکی از دانشکدههای پزشکی استرالیا پذیرش گرفته و باید در امتحان تافل قبول شود تا بتواند ثبتنام کند. او ۵ بار تا به حال در امتحان تافل رد شده است. امید، شاگرد دیگر این کلاس است که کمتر از همه لهجه دارد و لغتهای زیادی بلد است اما در ابتدا معلوم نیست چگونه انگلیسی را به این خوبی یادگرفته است ولی در انتها مشخص میشود که او تا ۱۳سالگی در آمریکا زندگی کرده و پاسپورت آمریکایی دارد. دانشآموزان به سرپرستی مرجان به انجام بازیهای زبانی، گوش دادن به صداهای ضبط شده و اجرای نقش آفرینی به زبان انگلیسی میپردازند. شخصیتها، زمانی که احساس راحتی میکنند، زمانی که معلم از آنها خواسته باشد و یا زمانی که میخواهند به خود فشار بیاورند و چیز جدیدی را کشف کنند، انگلیسی صحبت میکنند. آنها زمانی که احساس استرس دارند، اعتماد به نفس ندارند، زمانی که میخواستند واقعاً خود را بیان کنند و یا زمانی که اهمیت پیام حرف آنها به حدی مهم بود که نمیخواستند از طریق یک زبان خارجی آن را ابراز کنند، فارسی صحبت میکردند. همچنین در نقاط مختلفی از نمایش در مورد اینکه صحبت کردن به هر یک از زبانهای فارسی و یا انگلیسی چه احساسی را در آنها ایجاد کرده، صحبت میکنند.
سختگیری معلم زبان انگلیسی با تاکید بر «تنها به زبان انگلیسی» صحبت کردن در کلاس، نسخۀ پرچالشی از یادگیری زبان را به چهار دانشآموز این نمایش منتقل میکند که همهی آنها در تلاش برای ابراز خود و به بیانی عمیقتر، «خود بودن» در یک زبان خارجی هستند. نمایشی که به نظر هم متفکرانه و هم کمدی است، با اینکه از موقعیتهای کمدی به خوبی استفاده میکند اما این رویکرد کمدی بستر را برای فراروی به ایدههای عمیقتر فراهم میکند. کارگردانی نمایش «انگلیسی» با استفاده از ریتمی ملایم و فضاسازی ساده، تلاش میکند این زمینه را برای مخاطبان ایجاد کند. اما این اندیشههای اولیهی حاکم بر این نمایشنامه و اجرای نمایش که از جستوجو در هویت انسانها به واسطهی یادگیری زبان ثانویه شکل میگیرد، در جریان روایت به سرعت تنزل مییابد و رابطهی دراماتیک عمیقی میان شخصیتها به وجود نمیآید. ناامیدی رویا از فاصله بین او و پسر مهاجرش، هم از نظر زبانی و هم جغرافیایی، رابطهی عاشقانه بین مرجان و امید و بحرانهای درونی الهام، آشکارا کشف نمیشوند و از وجود این پتانسیلها به خوبی استفاده نمیشود. ایدهی کارگردانی نمایش نیز در عین حال که به نظر به قاعده و منظم میآید اما چالشهای دراماتیک متن را ارتقا نمیدهد. حضور امید در کلاس نامشخص میماند، ایدهی تغییر نامها در زبان انگلیسی یا داشتن زندگی بهتر در هنگام مهاجرت همگی کاملاً گذرا و ناکامل به نظر میآیند و اجرای نمایش هم از این سطح فراتر نمیرود و از ابعاد دیگر ارتباط تغییر زبان و مسئلهی مهاجرت رمزگشایی نمیکند. با وجود اینکه بازیگران به خوبی احساسات مخاطب را درگیر میکنند ولی در ذهن همان مخاطب، فرم تازه و یا ایدهای شگرف پدید نمیآید و همه چیز در یک سکون قابل پیشبینی باقی میماند. صحنههای دو نفره از تقابل شخصیتهای نمایش در ارائهی یک خوانش درست از کنشهای درون اجرا موفق است اما هیچ بزنگاه و یا وقفهی تئاتری ایجاد نمیکند و گاهی این به نظر میرسد که با نمایشنامهای که وجوه اجرایی مختلفی را پیشنهاد میدهد روبهرو نیستیم و تنها ایدههای محدودی برای نمایشی کردن در دست خالقان اجرای نمایش «انگلیسی» بوده است.
نمایش «انگلیسی»، به سادگی بخشی از زندگی روزمرهی انسانهای در حال مهاجرت را ارائه کرده و سوالاتی پیرامون زبان مطرح میکند. در حالی که هر یک از شخصیتهای نمایش در تلاش است تا تصمیم بگیرد که آیا با تسلط بر زبانی دیگر به شخص دیگری تبدیل شود یا نه، به آرامی دلسوزی جهان انگلیسیزبان برای پذیرندگی دیگری به یک طنز تلخ تبدیل میشود. اما نمایش «انگلیسی» با تمام حسن نیتی که با اجرای دقیق نمایشنامه نسبت به مخاطب دارد، در ارائهی یک نمایش بدیع و میخکوب کننده ناموفق به نظر میرسد. در انتها میتوان گفت اجرای نمایش «انگلیسی» مانند کارکرد دوگانهی زبان مادری و یا زبان خارجی با پایبندی به متن نمایشی، شرایطی دوگانه را ایجاد میکند که از یک سو اجرای نمایش را از خلاقیت بیشتر بازمیدارد و از طرفی دیگر ایدههای جالب نمایشنامه را برای مخاطب واضح و روشن نمایان میکند.