اخیراً نمایش «هیوشیما» به نویسندگی و کارگردانی مصطفی فراهانی در مجموعه تئاتر لبخند، به صحنه رفته است. این نمایش در اجراهای پیشین خود و در جشنوارهی تئاتر دانشگاهی سال ۱۴۰۱، از جمله نمایشهای برگزیده بوده است. اجرای نمایش «هیوشیما» در ایده و اجرا، ساختاری ساده دارد و سعی میکند با استفاده از روابط انسانی که بازیگران، آن را به نمایش میگذارند به شکلی واقعگرا، با مخاطب خود ارتباط برقرار کند. طراحی صحنه این نمایش، اتاقکی تماماً ساخته شده است به همراه در و دیواری که با پلاستیک پوشانده شده است. وسایل درون این اتاق، قدیمی و از کار افتادهاند. دو تخت و یک چراغ نفتی، تنها ابزاری هستند که از آنها بهره برده میشود.
نمایش «هیوشیما» سعی دارد با نمایان کردن صحنهای ناپایدار و لغزان، که در طول اجرا نیز با افزایش صدای باد و طوفان، تکان میخورد و مدام میلرزد، حس وحشت و اضطرار موقعیت را در تماشاگر بالا ببرد. این طراحی صحنه و فضاسازی تا حدود زیادی با رابطهای واقعگرا با مخاطب در تضاد است، اما از نقاط قوت اجرای این نمایش به حساب میآید. طراحی نور و موسیقی نیز در ایجاد چنین رعب و وحشتی موفق است. بازیگران هم با شکلهای بدنی که برای شخصیتهای خود ساختهاند در انتقال احساس و فضای موجود در نمایش، تا حدود زیادی موفق عمل میکنند. اما در نسبت با اجرای نمایش «هیوشیما» باید این سئوال را پرسید که: آیا بازنماییِ شرایط و فضایی رعبآور، میتواند جهان این نمایش را به وحشت عظیمی که در جهان واقعی وجود دارد، پیوند بزند یا صرفا یک ژانر نمایشی-ژانر وحشت- به شکلی ناکامل در این اجرا بازتولید شده است؟
نمایش «هیوشیما»، روایتی است آخرالزمانی از آدمهای جدا افتاده که در یک گورستان، زیر برفی عظیم گیرافتادهاند یا مدفون شدهاند. سربازی که از خدمت فرار کرده است، شب را در اتاقک گورکن میگذراند. گورکن -آقا جلال- که گویی سالهاست آنجا مشغول است، اسی دوست جلال که گویی تنها آدم آن اطراف است و زنی که از صبح درراه بوده و برای خاکسپاری مادرش دیر رسیده و در برف ماشیناش خاموش شده و حالا سر از این اتاقک کوچک آقا جلال درآورده است؛ همگی شخصیتهای رها شده و گم شده در جامعه هستند. پس از سکوتی حدوداً پنج دقیقهای صدای برف و بوران بیرون شروع میشود. سرباز و جلال بر روی تختهایی در دو سوی صحنه خوابیدهاند. چراغی کم سو روشن است. سمت چپ در ورود و خروج است و سمت راست بالای تخت سرباز، یک پنجرهی کوچک. نوری بسیار ضعیف از چراغ نفتی کنار تخت به چشم میخورد. سرباز از صداهای زیاد ترسیده و از خواب میپرد. مدام از پنجره بیرون را نگاه میکند، خیالاتی شده و چراغ کم نور اتاق را روشن میکند و در آخر جلال را بیدار میکند. گویی قرار است امشب شب شومی برای آنها باشد. از میان صحبتهایشان مشخص میشود که سرباز فرار کرده و از صبح که به خاکسپاری یک پیرزن تنها کمک کرده، مدام تصویر او را میبیند. همچنین از اوضاع نابسامان گورستان ترسیده و از شنیدههایش میگوید که قرار است به علت کمبود قبر، برخی از مردهها را در گورهای دستهجمعی جای دهند. جلال او را مسخره میکند و اطمینان میدهد که هر تغییری را ابتدا او متوجه میشود. در لحظهای که صداهای عجیب و غریب اتاقک را فرا گرفته و باد و طوفان شدید است و جلال میخواهد بخوابد، اسی با در زدن شدید باعث ترس آن دو میشود. اسی وارد شده و میخواهد سر از کار سرباز دربیاورد. کمی با جلال حرف زده و کلید موتورخانه را از او طلب میکند. درگیری بین جلال و اسی بالا میگیرد و او با کلید از آنجا خارج میشود. سرباز پشیمان شده از ماندن و میخواهد شبانه برود ولی شدت برف بسیار است. کمی بعد، زنی وارد شده و میگوید که با مردی درگیر شده، ضربهای به سر او زده و ماشیناش را در نزدیکی رها کرده و به اینجا پناه آورده است. کمی بعد اسی با صورت خونی وارد میشود. درگیری بین همه بالا میگیرند و آنها باید تصمیم بگیرند که تا قبل از دفن شدن در برف، ماشین را یافته و از آنجا فرار کنند. از طرفی زن وعدهی دندانهای طلای مادرش درعوض کمک به او را به آنها میدهد. در لحظاتی سرباز تنها میماند، گویی روح مادر زن را میبیند و بسیار آشفته است. در پایان که اسی و جلال دعواهایشان بر سر مالکیت زن و ماشین، مواد مخدری که مصرف میکنند و در کل توازن قدرتاشان به آرامشی ختم میشود، سرباز با بدنی تسخیرشده، لباسهایش را درآورده و از در خارج میشود، کمی بعد یخ زده برمیگردد و جای طلای مادر زن را که جلال قبل از خاک کردن او برداشته به زن میگوید و میمیرد. جلال و اسی به اتاق برگشته و حین وسیله جمع کردن متوجه سرباز میشوند. جلال میخواهد قبل از رفتن او را کفن کرده و با خود ببرد. میزان صداهای بیرون و برف و بوران بیشتر شده و در لحظهی پایانی، از سقف، جنازههایی کفن پیچ شده، صحنهرا پر کرده و آنها را در زیر خود دفن میکنند.
در ژانر وحشت، معمولا از داستانهای تخیلی بهره برده میشود و اغلب به ساختارهای روانشناختی و وحشت فراطبیعی در همین قلمرو داستانهای خیالی پیوند میخورد. ژانر وحشت قصد دارد فضایی ترسناک برای مخاطب ایجاد کند و غالباً نیروی تهدیدکنندۀ اصلی در ژانر وحشت را میتوان به عنوان یک استعاره از ترسهای بزرگتر در یک جامعه درنظر گرفت. نمایش «هیوشیما» با استفاده از صحنه و نور پردازی، فضاهای مرموز و رعبآور پدید آورده و در این راه، موسیقی دلهرهآور و صداهای محیط نیز به آن کمک میکند. در عین حال اجرای این نمایش از ویژگیهای اکسپرسیونیستی بهرهای نمیبرد و در گریم و لباس بسیار واقعگرایانه عمل میکند. نمایش، از فضای قبرستان و رابطه با ارواح و ایجاد حالتی تسخیر شده برای شخصیت اصلی نمایش یعنی سرباز، بهره میبرد اما درگیریهای کلامی و دغدغههای مالی میان شخصیتها، فضایی را بازنمایی میکند که اغلب در ملودرامهای اجتماعی به چشم میخورد.
واقعگرایی یا رئالیسم در هنرهای تصویری و ادبیات و تئاتر، به شکلی است که وقایعی که در زندگی روزانه اتفاق میافتد را عیناً و بدون هرگونه آرایش یا دستکاری نشان میدهد. با این تعریف، نمایش «هیوشیما» تا حدودی از چنین رویکردی بهره میبرد اما در فضاسازی و اجرا، عناصر ژانر وحشت را به کار برده و چنین تدابیری باعث به وجود آمدن نوعی اختلال در فرم نمایش شده است. در حقیقت این نمایش قصد داشته ملودرامی اجتماعی را با ژانر وحشت پیوند بزند اما در هیچکدام به شکلی کامل و دقیق موفق عمل نکرده است. نمایش «هیوشیما» با تمام قوا سعی دارد پیشنهاد جدیدی برای مواجهه با شرایط اجتماعی و سیاسی ارائه دهد اما تمام این تلاشها در سطح تمثیلاتی معمولی باقی ماندهاند. گویی تمامی عوامل این نمایش، محسور ایدهی خود شدهاند، یعنی نشان دادن آدمهایی در شرایط ترسناک و محکوم به شکست.