در بهمن ماه سال جاری نمایش «موشها و آدمها» که برداشتی از رمانی به همین نام اثر جان اشتین بک است به کارگردان مهدی رضایی در تالار حافظ تهران به روی صحنه رفته است.
«موشها و آدمها» نوشتۀ جان اشتاینبک، نویسندۀ آمریکایی که در سال ۱۹۳۷ منتشر شد،داستان دو کارگر مهاجر/ فصلی به نامهای جورج میلتون و لنی اسمال را روایت میکند که در دوران رکود بزرگ اقتصادی در آمریکا، در جستجوی کار از ایالتی به ایالت دیگر سفر میکنند. این رمان به موضوعاتی مانند زندگی دشوار کارگران مهاجر/ فصلی، امیدها و آرزوهایشان، و همچنین به مسائلی مانند تنهایی، تبعیض، و ناتوانی میپردازد.
لنی، مردی قویهیکل اما سادهلوح است که علاقه زیادی به نوازش حیوانات و چیزهای نرم دارد، اما به دلیل ناتوانی در کنترل نیروی خود، ناخواسته باعث مرگ آنها میشود. جورج، مردی باهوش و مسئولیتپذیر است که از لنی مراقبت میکند و سعی دارد او را از دردسر دور نگه دارد. آنها رویای داشتن مزرعهای کوچک را در سر میپرورانند که در آن بتوانند به تنهایی زندگی کنند و از دست کارفرمایان ستمگر خود رها شوند. اما موانع زیادی بر سر راه رسیدن به این رویا وجود دارد. رمان «موشها و آدمها» به دلیل نثر روان، شخصیتپردازی قوی و پرداختن به موضوعات انسانی مهم، به یکی از آثار برجسته ادبیات آمریکا تبدیل شده و بارها مورد اقتباس سینمایی و تئاتری قرار گرفته است. این رمان گاهی به دلیل پایان تلخ و ناامیدکنندهاش مورد انتقاد قرار گرفته اما بسیاری از مخاطبان آن به دلیل تصویر واقعی و تأثیرگذاری که از زندگی کارگران مهاجر در دوران رکود گسترده اقتصادی آمریکا ارائه میدهد، آن را میستایند.
«موشها و آدمها» نشان میدهد که رویای آمریکایی (آمریکا به عنوان سرزمین آرزوها) برای افرادی مانند جورج و لنی چیزی جز یک توهم نیست. بیشتر شخصیتهای داستان از تنهایی رنج میبرند، از جمله زن کرلی که با دستان لنی کشته میشود. لنی از نظر جسمی قوی، اما از نظر ذهنی ضعیف است. کرلی(مردی که در رابطه یا زن و برادرش سرگردان است) به دلیل ضعف جسمانی، خشونت میورزد. جورج نیز بین قدرت و ضعف در نوسان است. سرنوشت لنی از همان ابتدا مشخص است. او محکوم به نابودی است، زیرا نمیتواند خود را با دنیای خشن اطرافش سازگار کند. «موشها و آدمها» به کشمکشهای مردم عادی، طبقات فرودست و مسائل مربوط به نژاد، جنسیت و قدرت میپردازد. اما مهمترین مضمون این رمان رویای بربادرفتۀ افراد فرودست و کارگران مهاجر/ فصلی در آمریکا است. جورج و لنی، مانند بسیاری از کارگران فصلی در دوران سخت اقتصادی، فاقد امنیت شغلی و اجتماعیاند و مدام از مکانی به مکان دیگر میروند. اشتاینبک موقعیت این افراد را نه بهعنوان استثنایی بر قاعده، بلکه بهعنوان یک ساختار اجتماعی تثبیتشده در نظام سرمایهداری آمریکا به تصویر میکشد. در این زمینه، «موشها و آدمها» نمونهای عالی است، زیرا داستان آن دربارهی مردمی است که فرهنگ رسمی جامعه آنها را به حاشیه رانده است. لنی بهدلیل ناتوانی ذهنی، دیگری بهدلیل سالخوردگی، و مرد سیاهپوستی بهدلیل نژادش در حاشیهی اجتماع قرار دارند. آنها صداهای خاموششدهی جامعه را بازتاب میدهند که رمان تلاش میکند تا حدی زبان آنها باشد.
نمایش «موشها و آدمها»، به کارگردانی مهدی رضایی، به بخشی از داستان لنی و جورج می پردازد که آنها در مزرعهی جدیدی شروع به کار میکنند و لنی به دور از چشم همه با فشار دادن موهای زن کرلی باعث مرگ او میشود و سپس جورج مجبور میشود برای خلاص شدن از شر حضور لنی در زندگی خود او را بکشد. این بخش از داستان به شکل یک نمایشنامۀ کلاسیک بازنویسی شده و با بهره بردن از طراحی صحنهای مفصل و واقعگرایانه به نمایش در آمده است. در اجرای این نمایش اغلب از عناصر کلاسیک تئاتری( در نسبت با تئاتر مدرن و پستمدرن) استفاده شده است. صحنههای این نمایش در یک توالی ساده، با میزانسنهایی کلیشهای و قابل پیش بینی ساماندهی شده است. نمایش به شکلی مشهود فاقد ایدههای بدیع و یا چالشبرانگیز است و بیشترین چیزی که توجه مخاطبان را جلب میکند بازی چند بازیگر اصلی این نمایش است که تا حدود زیادی بار به سرانجام رساندن اجرای این نمایش را به دوش میکشند.
پایبندی به متن اصلی رمان در یک اقتباس نمایشی در برخی اجراها به صورت وفاداری به زبان و سبک اصلی اثر به چشم میخورد و اما در برخی دیگر از نمایشها، زبان و دیالوگها مدرنتر میشوند. در اجرای نمایش «موشها و آدمها»، هیچگونه دخل و تصرف معناداری در داستان اصلی رمان صورت نگرفته است تا به واسطهی آن اثری متفاوت تولید شود. به نظر میرسد با تمام تلاشی که برای به اجرا درآمدن این نمایش توسط خالقان آن شده اما ایدههای اجرایی نمایش در حد فکرهای اولیه باقی ماندهاند و هیچ نسبت معناداری با نمایشهای معاصر یا مفاهیم امروز جهان بیرونی برقرار نمیکنند. با توجه به فرم و سبک اجرای سنتی در این نمایش از شیوهی اجراهای واقعگرایانه یا سبکهای مبتنی بر حرکت و بیانگری سادهی بازیگران استفاده شده است. طراحی صحنه و دکور نمایش کاملا قابل تصور و کلیشهای است. در صحنهپردازی و دکوراسیون این اثر تلاش شده است تا فضای دورهی زمانی اصلی نمایش بازسازی یا بازنمایی شود، بدون آن که به ایدههای متنی یا بصری نمایش چیزی اضافه شود. بسیاری از اجراهای مدرن، تفسیرهای تازهای از متون قدیمیتر ارائه میدهند. مثلاً شخصیتهای نمایش را در بستر مسائل سیاسی و اجتماعی روز قرار میدهند. آنها از دیدگاههای فمنیستی، پسااستعماری یا پستمدرن در نمایشهایشان استفاده میکند تا مازاد تازهی معنایی به آنها بیافزایند. اما نمایش « موشها و آدمها» هرگز چه در محتوا و چه در فرم و تکنیک پیشنهاد و رویکرد جدیدی ارائه نمیدهد و حتی در بخشهای زیادی در به ثمر نشاندن جهان قدیمی خود نیز ناکارآمد عمل میکند. توجه به بازیگری و بدن بازیگر، از رویکردهای سنتی تا مدرن و فیزیکال میتواند توانایی یک اجرا را در هر زمینه بسیار ارتقاء دهد. در برخی اجراها، بدن بازیگر و حرکات او جایگزین استفاده از صحنهآراییهای سنگین میشود و مفاهیم با استفاده از بدنها به شکلی استعاری یا نمادین بیان میشود، اما در اجرای مورد بحث ما به جز طراحی چند تیپ شخصیتی یا بهره بردن از گریم و طراحی لباس، کاری فراتر برای استفادهی متفاوت از حضور بازیگران انجام نشده است.
بهطور کلی، میتوان گفت نمایش «موشها و آدمها» در حالی که برای تولید آن زحمت بسیاری کشیده شده است اما هرگز از سطح رمان «موشها و آدمها» فراتر نمیرود. اجرای این نمایش؛ نیروهایی مانند فعال کردن صدای اقلیتها، نقد سرمایهداری ویا نقدهای فمینیستی را به طور کل نادیده میگیرد و بیشتر تلاش میکند به واسطهی صحنههای غمانگیز یا شاد، احساسات مخاطب خود را تحریک کند، بدون تولید اندیشهای تازه که میتوانست در نوع اقتباس از رمان یا شکل اجرایی نمایش خودنمایی کند.