نمایش «دایرهی گچی قفقازی» اثر برتولت برشت به کارگردانی امیر دژاکام چندی قبل در سالن اصلی تئاترشهر به صحنه رفته است. برتولت برشت، نمایشنامهنویس شهیر آلمانی، این نمایشنامهرا در قالب یک پیشدرآمد و پنج صحنه نوشته است. «دایرهی گچی قفقازی»، داستانی اخلاقی دربارهی دختر رعیتی را روایت میکند که با نجات دادن یک کودک جامانده از طبقهی بالای جامعه، نقش مادری فداکار و بهتر از مادر واقعیاش را برای او ایفا میکند. اما اجرای نمایش «دایره گچی قفقازی»، اجرایی متوسط و معمولی با خوانشهای اولیه از مفاهیم نمایشنامههای برشت است که در استفاده از تکنیک فاصلهگذاری و تولید ژست بسیار ابتدایی عمل میکند. این نمایش در عین حال که حاصل تلاش یک گروه بزرگ نمایشی است و از طراحی صحنه و لباس عظیم بهره میبرد، اما در ارائهی یک اجرای دقیق از متن نمایشنامهی برشت که حاوی رویکردی رادیکال مانندهمۀ آثار برشت باشد، ناتوان است. امیر دژاکام، تقریبا به شکلی کامل نمایشنامه را به اجرا برده است و ضمناً سعی کرده فضای کمدی و تراژدی حاکم بر نمایشنامه را نمایشی کند.
دو گروه از دهقانان ادعای مالکیت درهای را دارند که در طول جنگ جهانی دوم و هنگام تهاجم آلمانها رها شده است. پس از پایان یافتن اختلافات دو گروه، دهقانان یک مهمانی کوچک برگزار میکنند و یک خواننده/راوی موافقت میکند که داستان دایرهی گچی را برای آنها تعریف کند. «دایره گچی قفقازی» در واقع روایت دو داستان است که در پایان نمایش به هم میرسند. داستان اول، داستان گروشه و داستان دوم مربوط به آزداک است. هر دو داستان در شهری در قفقاز شروع میشوند که توسط فرمانداری اداره میشود که به یک دوک بزرگ خدمت میکند. فرماندار به تازگی صاحب فرزندی شده است. برادر فرماندار، شاهزاده چاق، در یکشنبه عید پاک دست به شورش میزند. او فرماندار را میکشد و همسر فرماندار را مجبور به فرار میکند. همسر فرماندار با عجله خود، برای حفظ جانش، فرزندش را رها میکند. دوک بزرگ و بسیاری از سربازان نیز فرار میکنند. گروشه، خدمتکار آشپزخانه، با سربازی به نام سایمون نامزد کرده است. او کودک را از چشم شاهزاده چاق و سربازانش پنهان میکند و از این طریق جان کودک را نجات میدهد. سپس به سمت شمال میرود. بعد از پشتسر گذاشتن مسیری سخت به خانهی برادرش میرسد. برادرش به او اجازه میدهد در فصل زمستان در آنجا زندگی کند. وقتی فصل بهار میرسد، برادر گروشه او را مجبور میکند تا با مردی در حال مرگ در آن سوی کوهستان ازدواج کند. سایمون که به جنگ رفتهاست برمیگردد و متوجه میشود که گروشه ازدواج کرده است و با دیدن پسربچهای که فکر میکند فرزند گروشه است، ارتباطش را با گروشه قطع میکند. چند سرباز برای بردن پسربچه که متعلق به همسر فرماندار است، فرامیرسند و پسربچه را با خود میبرند. گروشه نیز به دنبال آنها به شهر بازمیگردد. در شب قیام شاهزاده چاق، آزداک یک فراری-دوک بزرگ- را پیدا میکند و جان آن مرد را نجات میدهد. آزداک که متوجه می شود ممکن است او را خائن بدانند، به شهر میرود و فاش میکند که زندگی دوک بزرگ را نجات داده است. سربازان حرفهای او را باور نمیکنند و او آزاد میشود. شاهزاده چاق میخواهد برادرزادهاش را به عنوان قاضی جدید انتخاب کند که سربازان این موضوع را نمیپذیرند و پس از برگزاری یک دادگاه ساختگی، آزداک را به عنوان قاضی انتخاب میکنند. بعد از پایان یافتن جنگ، آزداک پروندهی گروشه و پسر بچه را در دست میگیرد. همسر فرماندار می خواهد پسرش را برگرداند و املاک فرماندار سابق را تصاحب کند. گروشه نیز میخواهد کودکی را که در دو سال گذشته بزرگ کرده است، نگه دارد. حتی سایمون هم به دادگاه میرود و به گروشه قول میدهد که از او حمایت کند. آزداک پس از شنیدن همه بحثها و اطلاع از کارهایی که گروشه برای مراقبت از کودک انجام داده است، دستور میدهد یک دایره گچی بکشند. کودک را وسط میگذارد و به دو زن مدعی دستور میدهد اگر بچه را میخواهند، باید او را بکِشند و از دایره خارج کنند. همسر فرماندار با بیرحمی بچه را میکشد اما گروشه نمیتواند به بچه آسیبی برساند. در نهایت آزداک حکم میدهد که گروشه مادر پسربچه است و گروشه بعد از طلاقاش با سایمون ازدواج میکند و آزداک نیز در جریان یک رقص همگانی ناپدید میشود.
دراماتورژی متنهای برشتی اغلب بر این فرض استوار است که مسئولیت هنر دراماتیک بیشتر دلالت بر واقعیت است تا بیان آن. نظریهی برشت صراحتاً بر انتقال معنا و فهم تمرکز دارد تا ارائه دقیقی از واقعیت. در واقع میتوان گفت ایجاد فضایی بیش از حد احساسی و تا حدود زیادی مبتذل، میتواند یک نمایشنامه از برشت را از معنا تهی کند. نمایش «دایره گچی قفقازی» در بسیاری از لحظات متکی بر شوخیهای مبتذل و جنسی است و اغلب به شدت بر بخشهای احساسی شخصیت گروشه تاکید میکند و هرگز بر دلالتهای واقعی بیرون از نمایش استوار نمیماند. تکنیک فاصلهگذاری در اجرای این نمایش تنها در سطح اشاره به این موضوع که نمایشی در حال اجرا است باقی میماند و هیچگونه وقفهای برای شکلگیری ژستهای اجتماعی که دلالتی سیاسی داشته باشند در اجرا وجود ندارد. به شکلی کلاسیک و ملودرام، صحنهها در پس یکدیگر قرار گرفتهاند و برخلاف ضرورت استفاده از ضد ریتمها، تلاش میشود با طراحی حرکتهای بسیار ابتدایی، نمایشی خوش ریتم و اغواکننده به اجرا درآید. بهرهگیری از موسیقی غمانگیز و تبدیل کردن آدمهای نمایش از ژستهای اجتماعی به تیپهایی کمدی و سطحی از نشانههای این موضوع است که اجرای این نمایش بیشتر از تولید یک اثر تاثیرگذار و سیاسی، به فکر جذب مخاطب عام و سطحی تئاتر است که البته ذاتاً کار ناشایستی نیست اما به شرطی که در جهت ارتقاء فرهنگ و آگاهی مخاطب باشد.
در تئاتر حماسی برشتی-اپیک-، به بیگانهسازی یا فاصلهدرونی از معنای اجتماعی و سطحی موضوعات اهمیت داده میشود. برشت، الگوی کنش خود را از زندگی اجتماعی در صحنهی تئاتر پیشنهاد میدهد و به نوعی تعلیم برای آگاهی اجتماعی در جهت تولید کنش سیاسی معتقد است. زمانی که اجرای یک نمایش درست برخلاف چنین رویکردی صرفاً به دادن پیام اخلاقی رضایت دهد و مخاطب را فقط سرگرم کند و با استفاده از موضوعات عامهپسند موجود در فضای مجازی، مخاطب را گاه و بیگاه بخنداند و هیچگونه تصویر بدیعی مبتنی بر ژست تولید نکند، اجرایی واپسگرا و خنثی را بازتولید کرده است. در انتها میتوان گفت با توجه به این که نمایش «دایرهی گچی قفقازی» از گروه بزرگی از بازیگران و عوامل جوان بهره میبرد، اما در انتقال ایدههای برشتی و رویکردی نو در این زمینه ناتوان است.