سینمای ایران در عین اینکه مرزهای جغرافیایی را درنوردیده و اسم و رسمی در سطح جهانی بهدست آورده، اما هنوز در داخل مرزهای خود دچار مرکززدگی است. چنانکه اغلب فیلمهای ایرانی بهنوعی فیلمهای تهرانیاند. قصههایی که اغلب در پایتخت و آپارتمان و سبک زندگی مدرن روایت میشود. در این میان قومیتها و قصههای آنها کمتر به ساحت سینما آمده و دستمایۀ ساخت فیلم میشوند. گرچه در سالهای اخیر شاهد تولید فیلمهای بومی بیشتری هستیم. چند سال پیش در نشست خبری فیلم «آتابای» به کارگردانی نیکی کریمی، صحبتهایی بر سر زبان فیلم صورت گرفت که میتوان آن را بهمثابۀ یک مسأله جدی و قابل تأمل در مناسبات تولید و نمایش فیلمهای ایرانی مد نظر قرار داد و این چالش را با این پرسش پی گرفت که آیا زبان فارسی از مؤلفهها و ملزومات فیلم ایرانی است و حضور زبان قومی و بومی خدشهای در ایرانی بودن فیلم وارد میکند. بهویژه اینکه چند سالی است که شاهد دست کم چند فیلم به زبان بومی و محلی بودیم که اتفاقاً مورد توجه منتقدان سینما هم قرار گرفتند و تحسین و ستایش شدند.
فیلمهایی مثل «ائو» (خانه) و «عروسک» به کارگردانی اصغر یوسفینژاد، «زغال» ساختۀ اسماعیل منصف، «آتابای» ساختۀ نیکی کریمی و «پوست» به کارگردانی برادران ارک از جمله فیلمهایی بودند که زبان اصلی آن ترکی بود و با زیرنویس به نمایش درآمدند. فیلمهایی که رضایت بسیاری از منتقدان و مردم را به خود جلب کرد و زبان بومی فیلم مانعی برای ارتباط مخاطب با آنها نشد. از جمله نقدهایی که به برخی فیلمها با زبان غیر فارسی صورت گرفته این است که توجه به زیرنویس موجب میشود تا حواس تماشاگر به تصویر و قصه پرت شده و درک فیلم برایش دشوار شود. این در حالی است که بسیاری از مردم در طول سال فیلمهای خارجی زیادی با زیرنویس فارسی میبینند که خللی در درک آن فیلم ایجاد نمیکند. قطعاً این مسئله برای یک فیلم ایرانی با زبان محلی راحتتر است، به این دلیل که بسیاری از مناسبتها و روابط انسانی بین شخصیتهای قصه و خردهفرهنگهای درام برای مخاطب ایرانی قابل فهمتر از فیلم خارجی است. از سوی دیگر وقتی از ضرورت سینمای بومی حرف میزنیم و اینکه فیلمهای ایرانی نباید محدود به تهران، قصهها و آدمهای شهری و زندگیهای آپارتمانی شود و بر این نکته تأکید میشود که همه جای ایران، جغرافیا و لوکیشن سینمایی است، نمیتوان زبان و گویش را بهعنوان جزئی از فرهنگ یک منطقه و قومیت نادیده گرفت و حذف کرد و اتفاقاً حذف زبان بومی، باعث ضعف ساختاری در فیلمی میشود که همۀ عناصر و مؤلفههای درام در جغرافیایی محلی شکل گرفته؛ به ویژه اینکه فیلمی ساختاری رئالیستی داشته باشد. در این صورت توجه و التزام به زبان محلی و بومی، رعایت بیان رئالیستی فیلم بوده و نقض آن یک ساختارشکنی سینمایی به حساب میآید. فیلمهای مثل ائو، زغال و آتابای در بستر یک قصه و موقعیت رئال روایت میشوند و بومی بودن زبان شخصیتهای قصه، الزام دراماتیک آن است که نمیتوان آن را به تعصب، قومگرایی یا حتی تفکرات تجزیهطلبانه تقلیل داد. فارسی، زبان رسمی کشور است، اما زبان رسمی سینمای ایران نیست. در واقع سینمای هر کشور از چند الگوی زبانی برخوردار است. یکی زبان بین سینمایی که ناظر به قواعد بصری و تکنیکی روایت در سینماست که میتوان آن را زبان مشترک سینما دانست. دوم زبان گفتوگو و دیالوگها که زبان رسمی آن کشور است و در اغلب تولیدات سینمایی مورد استفاده قرار میگیرد و سوم زبان قومی و بومی که متناسب با تنوع زبانی و گویشهای محلی هر کشوری و متناسب با مقتضیات درام مورد استفاده قرار میگیرد. ضمن اینکه در بسیاری از فیلمها نه زبان یا گویش که با لهجهها مواجه هستیم. لهجۀ یک آذریزبانی که به فارسی حرف میزند یا لهجۀ اصفهانی، یزدی و گیلکی و… . واقعیت این است که وقتی با یک موقعیت دراماتیک در یک جغرافیای بومی مواجه هستیم، حرف زدن و گفتوگوی آدمهای قصه در این موقعیت نیز به زبان بومی خودشان رخ میدهد. در بسیاری از مناطق ایران بیش از آنکه زبان فارسی زبان محاورات و مکالمات روزمره باشد، زبان قومی و بومی آن منطقه مورد استفاده قرار میگیرد و سهم زبان فارسی یا رسمی خیلی کمتر از زبان محلی و بومی است و بازنمایی سینمایی این موقعیت بهویژه وقتی با فیلمی واقعگرا مواجه هستیم یک عینیت سینمایی و رعایت قواعد زبانی آن است. اینکه ممکن است فیلمی به زبان بومی و محلی در گیشه جواب ندهد یا مخاطب عام ممکن است با آن ارتباط برقرار نکند مسائل فرامتنی فیلم است که باید در ذیل مباحثی مثل جامعهشناسی فروش دربارۀ آن حرف زد، اما وقتی منطق درام اقتضاء میکند تا فیلمی که در جغرافیای بومی روایت میشود ملتزم به زبان بومی باشد یک منطق درون منتنی است که عدول از آن یک کنش ضد سینمایی به حساب میآید.
سینمای ملی از دل سینمای بومی بیرون میآید و بدون لحاظکردن آن نمیتوان به نقطۀ آرمانی و مطلوب در شکوفایی همه ظرفیتهای موجود در هنر-صنعت سینما دست یافت؛ ظرفیتی که در زیستبوم ایران با تنوع زیستی و فرهنگیاش وجود دارد یک امکان بینظیر برای فیلمسازی فراهم میکند که متأسفانه به خوبی از آن استفاده نمیشود. این درحالیاست که همۀ ایران، تهران نیست و سبک زندگی هم صرفاً به زندگی شهری و آپارتمانی ختم نمیشود. قومیتهای مختلف ایرانی هر کدام قصه و ماجراهای خود را دارند و هر کدام میتوانند واجد سینمای مخصوص به خود باشند. این به معنای این نیست که سینمای بومی امری جدا و فارغ از مفهوم و اصول سینما به معنای کلی قضیه است. فیلمهای بومی و محلی هم از زبان و قواعد کلی سینمایی پیروی میکنند اما قومیت و بومی بودن مظروفی است که میتواند در درون این ظرف به تصویر کشیده شده و روایت شود. همچنین توجه به سینمای بومی، بستری برای شناخت استعدادهایی بومی در زمینۀ کارگردانی و بازیگری ایجاد میکند و میتواند سرمایۀ انسانی در سینما را از عرصههای محدود و کوچک بومی به عرصههای ملی معرفی کرده و ارتقاء ببخشد. تقویت سینمای بومی البته رشد سینمای ملی هم خواهد بود. بر همین اساس میتوان گفت که یکی از ضرورتهای فیلمسازی در سینمای ایران، گریز از پایتخت و فیلمسازی در جغرافیای محلی است. بدیهی است توجه به زبان بومی و محلی میتواند بخشی از مخاطبانی که به زبان و گویش مادری خود حرف میزنند جذب کند. مثلا فرض کنید چه تعداد از هموطنان ما در کل کشور به زبان ترکی حرف میزنند، وقتی آنها با فیلمی که به زبان مادریشان ساخته شده مواجه میشوند، میتوانند ارتباط بیشتری برقرار کرده و با شخصیتهای آن بهتر همذاتپنداری کنند. بر این مبنا توجه به زبان بومی در سینما را میتوان دلیل جاذبۀ نه دافعه آن دانست که میتواند مخاطبان خاموش را هم با خود همراه کند. ضمن اینکه در همه فیلمهای موفق که به زبان بومی تولید شده بیش از زبان شخصیتها، زبان سینمایی اثر و قصهای که تعریف میکند مخاطب را با خود همراه کرده و چه بسا بتوان گفت زبان فیلم، عنصر ثانویۀ فیلم است. از سوی دیگر وقتی در سیاستگذاریهای فرهنگی و سینمایی بر ضرورت توجه به سینمای بومی و تجربهگرا تأکید میشود، نمیتوان رویکردی حذفی یا حداقلی به زبان بومی در فیلم داشت. این رویکرد سالهاست که در سینمای مستند ما حل شده و بسیاری از مستندهای موفق ایرانی با زبان بومی ساخته شدهاند، اما هنوز در سینمای داستانی ما بهعنوان یک مناقشه مطرح است و برخی آن را مصداق بیتوجهی به فرهنگ ملی و حتی تقویت اندیشههای تجزیهطلبانه میدانند. اگر چه تعصب بر سر زبان بومی و نگاه افراطی به آن بدون منطق دراماتیک در یک فیلم نیز میتواند آسیبزا باشد. اینکه زبان بومی را متعصبانه در برابر زبان رسمی قرار دهیم نیز افتادن از آن سوی بام است. آنچه که در نسبت بین زبان و سینما مهم است در درجۀ اول ساختار زبان و بیان سینمایی اثر است که اگر بلنگد با زبان کلامی شخصیتهای فیلم جبران نمیشود و تناسب منطقی بین زبان فیلم و منطق و مقتضیات دراماتیک فیلم است وگرنه هیچ کدام از زبان رسمی یا بومی در نسبت با فیلم و سینما بر یکدیگر برتری ذاتی ندارد و قابل ستایش یا سرزنش نیست. به جای افراط و تفریط در بهرهگرفتن از زبان و لهجه در سینما میتوان مثل بهرام بیضایی در باشو غریبه کوچک به گفتوگو و تعامل زبانی اندیشید. به اینکه همدلی از همزبانی خوشتر است.