یکی از بهیادماندنیترین لحظات بازدید از موزۀ واتیکان، تماشای فرسکوی معروف «مکتب آتن» است. این اثر بهعنوان شاهکار رافائل و نمادی از روح کلاسیک دوره طلایی رنسانس ایتالیایی شناخته میشود.
در این نقاشی، که میتوان آن را نخستین «سلفی» هنری تاریخ دانست، چهرۀ بسیاری از بزرگان خرد باستان به تصویر کشیده شده است؛ از اندیشمندانی مانند افلاطون و ارسطو گرفته تا سقراط، آلکیبیادس، دیوژن کلبی، ابن رشد و زرتشت.
بر اساس کتاب «زندگی هنرمندان» اثر جورجو وازاری که در اواسط قرن شانزدهم نوشته شده است، رافائل نقاش در کنار زرتشت ایستاده و با نگاهی نافذ به او خیره شده است. زرتشت با ردایی سفید یک گوی آسمانی در دست دارد.
رافائل چهرههای بسیاری از همعصرانش را برای به تصویر کشیدن فیلسوفان در «مکتب آتن» به کار برده است، از جمله میکل آنژ بهعنوان هراکلیتوس و لئوناردو داوینچی بهعنوان افلاطون. «مکتب آتن» شبیه یک عکس دستهجمعی از بزرگان دوره رنسانس است.
بهنظر من، این نقاشی، به زیبایی دنیای فلسفه را به دو بخش تقسیم میکند؛ در مرکز نقاشی، افلاطون و ارسطو قرار دارند. این دو اندیشمند اهداف متفاوتی داشتند؛ افلاطون با مفاهیمی همچون حقیقت، زیبایی و عدالت سر و کار داشت، درحالیکه ارسطو به واقعیتهای دنیوی توجه داشت. این تفاوتها در نقاشی مشهود است. افلاطون، در سمت چپ، به آسمان اشاره میکند و نسخهای از کتاب تیمائوس را در دست دارد، درحالیکه ارسطو به زمین اشاره کرده و کتاب اخلاقیات خود را نگه داشته است. افلاطون با اشاره به آسمان، نماد فلسفۀ متافیزیکی است و ارسطو با اشاره به زمین، فلسفۀ واقعگرایانه را نمایان میسازد.
اقلیدس با سری طاس و غرق در ترسیم اشکال هندسی بهروی تخته سیاه است و شاگردانش گرد او جمع شدهاند. در اینجا برامانته بهعنوان اقلیدس بازنمایی شده است، برامانته کسی بود که معماری رنسانس را به میلان معرفی کرد و رنسانس پسین را به رم آورد. رافائل به دعوت پاپ ژولیوس دوم و با پیشنهاد برامانته بود که به رم فراخوانده شد. در آن زمان رافائل در رم چندان شناخته شده نبود، اما این جوان بهزودی تأثیر زیادی بر ژولیوس دوم و دربار پاپ گذاشت و اعتبار او بهعنوان یک استاد روزبهروز بیشتر شد.
هراکلیتوس، که بیشتر بهخاطر تأملاتش در مورد تغییر مداوم جهان شناخته میشود و میگفت «نمیتوان دو بار در یک رودخانه قدم گذاشت»، بهنظر میرسد در این تصویر که بر روی یک نیمکت مرمری در حال نوشتن است، از پرترۀ میکلآنژ الهام گرفته شده باشد. میکلآنژ در آن زمان مشغول کار بر روی سقف کلیسای سیستین بود.
یکی از کاراکترهای مورد علاقۀ من در این فرسکو همانا دیوژن کلبی معروف به سگ ولگرد و گدا است. او روی پلهها نشسته و عمیقاً غرق مطالعۀ متنی است که در دست دارد. تنها دارایی دیوژن از مال دنیا فقط همان ردایی بود که به تن داشت. گرچه او فرزند یک بانکدار بود، اما در یک بشکۀ چوبی زندگی میکرد. گفته میشود که اسکندر کبیر روزی به او گفت هر چیزی که آرزو کند به او خواهد داد. دیوژن در پاسخ گفت: «یک خواسته دارم، لطفاً اسبتان را کنار بکشید تا نور آفتاب بر من بتابد». مولوی نیز یکی از مشهورترین غزلهایش را درباره دیوژن سروده است:
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر / کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست.
رافائل در سن سیوهفت سالگی پس از شبی پر از شور جنسی در آغوش معشوقهاش مارگریتا لوتی، که سوژۀ پرترۀ رافائل بهنام «لا فورنارینا» بود، درگذشت. مراسم تشییع جنازۀ رافائل بسیار باشکوه بود و جمعیت زیادی در آن شرکت داشتند. گفته میشود، که چهار کاردینال با لباس ارغوانی تابوت او را حمل میکردند و دست او توسط پاپ بوسیده شد و غزلی بر روی سنگ قبر مرمری او وجود دارد که توسط کاردینال پیترو بومبو سروده شده است:
«در اینجا آن رافائل مشهور دفن است که در زمان حیاتش طبیعت از شکست در برابر او میترسید و هنگامیکه در حال مرگ بود، خود طبیعت از مرگ میترسید.»
دسترسی به مطالب پیشین:
تاب بازی اثر ژان اونوره فراگونار
ونوس و مارس اثر ساندرو بوتیچلی
این یک نقاشی نیست! اثر رنه مارگریت