«چه حیف که مرد نیستند.» این حرف را ادوار مانه در اواسط قرن نوزدهم دربارۀ دو خواهر هنرمند برت و ادما موریسو زده است، زمانی که برای نخستین بار با آنها در موزه لوور دیدار داشت. او نگران بود که آثارشان تقریباً بهطور قطع از سوی نهادهای مردسالار نادیده گرفته شوند. حقیقت این است که ادما خیلی زود هنر را کنار گذاشت، با یک افسر نیروی دریایی ازدواج کرد و به بریتانی نقل مکان کرد. اما برت موریسو تا آخرین لحظات زندگیاش که در اثر ذاتالریه زودهنگام پایان یافت به نقاشی ادامه داد. او هر سال در سالن پاریس نمایشگاه برگزار میکرد و تصاویری منحصربهفرد و رادیکال از زنان معاصر خلق میکرد که نشان میداد برخی از آنها حتی در حال نقاشی کردن هستند. با این حال، پیشبینی مانه در نهایت حقیقت تلخ خود را به همراه داشت.

مانه و موریسو هر دو از چهرههای کلیدی جنبش امپرسیونیسم بودند: مانه را «پدر امپرسیونیسم» مینامیدند و موریسو تنها زنی بود که از ابتدا جزو هستۀ اصلی این جنبش به شمار میرفت. موریسو از بسیاری جهات بانوی اول امپرسیونیسم محسوب میشود. او پس از تحصیل نزد کامیل کورو و نمایش آثارش در سالن پاریس، احتیاط را کنار گذاشت و به گروهی از هنرمندان نوگرای جسور پیوست که تحت رهبری مانه گرد هم آمده بودند. مانه بهعنوان یکی از دوستان نزدیک و دومین معلم بزرگ موریسو یازده پرتره از او میکشد. مانه در تابلوی «برت موریسو با یک دستهگل بنفشه» (تصویر بالا) او را بهعنوان زنی جوان، با اعتمادبهنفس و زیبا در آغاز مسیر هنریاش به تصویر میکشد؛ دو سال پیش از آنکه رسماً به جنبش امپرسیونیستی بپیوندد. اگرچه موریسو بعدها با برادر مانه ازدواج کرد و به یک هنرمند برجسته تبدیل شد.

موریسو بهندرت مردان را نقاشی میکرد و دنیای زنانهاش بینهایت ظریف و رازآلود است: چهرههای تنهایی که در سکوت کتاب میخوانند، میاندیشند، از پنجرههای درخشان به بیرون مینگرند، در باغهایی نشستهاند که گویی با شاخوبرگ پیرامونشان یکی شدهاند و لباسهای شیکی بر تن دارند که به نظر میرسد هیچ ارتباطی با دنیای درونیشان ندارند. برای نمونه، در تابلوی «ژولی مانه و سگ تازیاش، لائرت» (تصویر بالا)، ژولی در کنار سگ تازی وفادارش، در قاب زمان جاودانه شده است. موریسو با ضربههای نرم و ظریف قلممو، لحظهای از آرامش و همدلی را میان دخترش و سگ وفادارش ترسیم کرده است. نور و رنگ در این صحنه بازیگوشانه درهم میآمیزند، گویی که زمان برای لحظهای مکث کرده تا نرمی نوازش دستها و نجابت نگاهها را در خاطرۀ بوم حفظ کند. یک صندلی آبی قرن هجدهمی بهطور نمادین در کنار ٰژولی خالی مانده است. دانستن اینکه مادرش کمتر از دو سال بعد، در سن پنجاهوچهار سالگی، بر اثر بیماری جان خود را از دست داد، این نقاشی را بهویژه تأثیرگذارتر میکند.

انتقاد رایج به آثار موریسو آن است که او تنها به مضامینی سبک و لطیف پرداخته است، گویی لطافت، رمزی پنهان برای «غیرجدی» بودن و در نهایت «زنانه» بودن است. اما چگونه میتوان این ادعا را پذیرفت، در حالی که تمام امپرسیونیسم، سرشار از نور و سرخوشی است؟ در نقاشی «به دنبال پروانهها»، موریسو با نگاهی شاعرانه، سبکی خیالانگیز را به تصویر میکشد؛ گویی نسیم در بوم جاری است و لحظهای از بیوزنی و رهایی را ثبت میکند.
آنچه این «زنانه» را از «زنانه»های رنوار، دگا یا مونه متمایز میکند، نه در موضوع، بلکه در جنسیت خالق آن است. شاید بتوان از «امپرسیونیسم مردانه» سخن گفت، در آنجا که مانه با جسارت، برهنگی را میستاید. اما مگر نه اینکه این مرزبندیها چیزی جز زنجیری بر دستان خلاقیت نیستند؟ شاید اگر «به دنبال پروانهها» امضای یک زن را بعنوان خالق در برنداشت و در عوض آنرا لابلای کارهای استاد کهنهکار رنوار میدیدیم، هیچکس قادر به تشخیص تفاوتش نمیبود، چون همچون نسیمی نرم و بیصدا در میان دیگر آثار گم میشد.

موریسو هرگز به یک سبک ثابت و قابلشناسایی بسنده نکرد. او هیچ شباهتی به مردان نداشتت. او در جستوجوی گونهای تازه از اصالت بود، راهی برای بیان صادقانۀ حقیقت زندگیاش و خلق هنری که بازتاب همین صداقت باشد. موریسو نوشت: «هر روز دعا میکنم که پروردگار مرا مانند کودکی سازد. یعنی طبیعت را ببینم و آن را بیپیرایه، همچون یک کودک، به تصویر بکشم.» در این مقطع، موریسو تصمیم میگیرد خواهرش ادما را در کنار دختر تازهمتولدش، بلانش، که تنها چند ماه از تولدش میگذرد، به تصویر بکشد. اثر «گهواره» (تصویر بالا)، که به یکی از برجستهترین نقاشیهای موریسو تبدیل شد، ادما را در حالت نیمرخ نشان میدهد که با دقت و مراقبت بر گهوارۀ نوزاد خوابیدهاش نظارت میکند. پارچهای نرم و شفاف، مانند چادری سبک و معلق، سر بلانش را تا نیمه میپوشاند و سایهای ملایم بر چهرهاش میافکند. ادما در لباسی ساده به رنگ آبی کمرنگ با چینهای ظریف در یقه و آستینها و روبانی سیاه در گردن، حالتی آرام و مراقبانه دارد. بینی ظریف و سربالا، مژههای بلند و نگاهش که به لبخند نزدیک است، چهرهاش را پر از لطافت میکند. پیوند عمیق و مهربانانه میان نگاه مادر و چهرۀ خوابیده نوزاد، احساسی از آرامش بیپایان را به بیننده منتقل میکند.
با این حال، این نقاشی هیچگونه تمجید شیرین و کلیشهای از مادر بودن نیست. موهای کمی آشفتۀ ادما و سنگینی گونهاش که بر دست چپ تکیه داده، خستگی یک مادر را بازتاب میدهد، حتی نوعی اندوه پنهان را در خود نهفته دارد. صحنهای که به تصویر کشیده شده — مادری که بر نوزادش نظارت میکند — بهعنوان اوج هیچ رویداد خاصی نمایان نمیشود. هیچچیز از پیش تعیینشدهای در آن دیده نمیشود. گذشته و آینده در برابر حضور آن محو میگردند. این نقاشی در صمیمیت خالص خود بینظیر است.
شاید شخصیت همان سرنوشت باشد، چه در هنر و چه در زندگی. موریسو سرنوشتش همواره در توازن بود. برخی ممکن است بگویند که او هرگز حاضر نبود بهای تبدیل شدن به یک هنرمند بزرگ را بپردازد. اما به همان اندازه میتوان گفت که او هیچگاه نخواست بار سنگینی را که یک هنرمند بزرگ بر دوش میکشد، بکشد.
مطالب پیشین:
تاب بازی اثر ژان اونوره فراگونار
ونوس و مارس اثر ساندرو بوتیچلی
این یک نقاشی نیست! اثر رنه مارگریت