رمان کوتاه «یوزف پرونک نابینا و ارواح مُرده» جزو اولین کارهای داستاننویس و جستارنویس بوسنیایی-آمریکایی، الکساندر همن و از معروفترین کارهای او است که نخستین بار در سال ۱۹۹۹ منتشر شد و بعدها در سال ۲۰۰۰ در مجموعهی «پرسش برونو» بهچاپ رسید. این کتاب بهتازگی توسط معین فرخی ترجمه شده است.
«یوزف پرونک نابینا و ارواح مُرده» را میتوان یک رمان کوتاه پستمدرن محسوب کرد که در بسیاری از مقاطع با زندگی شخصی مؤلفش، الکساندر همن، مطابقت و مشابهت دارد. شخصیت اصلی داستان، یوزف پرونک، نویسندهای است که برای مسافرت از بوسنی (زادگاه و وطنش) به آمریکا میآید که این قضیه بسیار شبیه به مسافرت الکساندر همن به آمریکا و درنهایت ماندگار شدنش در آن کشور است. در ابتدای رمان، شخصیتی بهاسم «ویرجیل» خودش را راهنمای یوزف معرفی کرده و او را در مسیر راهنمایی میکند. همین انتخاب نام شخصیت توسط الکساندر همن، اولین جرقههای معنایی را در ذهن مخاطب ایجاد میکند: «ویرجیل» نام راهنمای دانته در دوزخ نیز بوده است. داستان بهصورت استعاری میخواهد بیان کند که آمریکا برای این نویسندهی مهاجر قرار است تبدیل به جهنم شود. از نظر فرمی نیز گردش یوزف پرونک در آمریکا و آشنا شدن با آن کشور و شهرها و ایالتهایش بیشباهت به گردش دانته در طبقات دوزخ نیست. منتها تفاوتهایی نیز در کار است. دانته در جهنم یک «دیگری» و یک توریست است که قصد عبور دارد و درنهایت نیز از آن خارج میشود؛ اما یوزف پرونک، بهخاطر همزمانی جنگ بوسنی با تاریخ مسافرت او به آمریکا، مجبور میشود بهقول خودش یک «اجنبیِ مقیمِ آمریکا» شود. از این لحاظ میتوان گفت «یوزف پرونک نابینا و ارواح مرده» در دستهی ادبیات مهاجرت جای میگیرد. تقریباً تمام مضامین ادبیات مهاجرت نیز در این رمان کوتاه یافت میشود؛ مضامینی مانند دلتنگی برای وطن و نوستالژی، شوک فرهنگی، دیکتاتوری زبانی و غیره. بهعنوان مثال در جایی از داستان، یوزف پرونکِ نویسنده حالا مجبور شده در آمریکا برای چند دلار در روز توی رستورانی کار بسیار سخیف و ردهپایینی انجام دهد و هنگام کار کردن، همزمان فکرش درگیر وطنش است که حالا کاملاً گرفتار آتشِ جنگ شده است، یک مشتری به او میگوید که نوع کاهویی که برای ساندویچش خواسته با چیزی که پرونک برای او آورده متفاوت است. راوی رمان- که کیفیتهای ویژهای دارد و به آن نیز در ادامه خواهیم پرداخت- در این قسمت میگوید:
«خواست چیزی بگوید، چیز هوشمندانهای که مرد را از پا درآورد، اما هیچ کلمهی انگلیسی که شدت پوچی ماجرا را نشان دهد به ذهنش نمیرسد، فقط همین بود: کاهوی رومی، کاهوی گِرد. چه فرقی دارد؟»
طبیعی است که پرونک از این کار اخراج میشود و در ادامه مجبور میشود کار خدماتی-نظافتی انجام دهد. در جاهای دیگر نیز مشکلات زبانی یوزف پرونک در کشور مقصد توسط راوی مطرح میشود. بهعنوان مثال راوی محدود به ذهن بازیگوش چندبار یادآوری میکند که دارد افکار یوزف را به انگلیسی ترجمه میکند تا مخاطب بفهمد؛ زیرا یوزف نمیتواند به زبان انگلیسی فکر کند.
از نظر پیرنگی، رمان کوتاه «یوزف پرونک نابینا و ارواح مرده» چفت و بست محکمی ندارد و اساساً هدف نویسنده هم، همانطور که در عنوان اثر مشخص است، بیشتر ساختن شخصیتی است که در موقعیتی دچار شده و دارد سعی میکند خودش را در کشور میزبان وفق دهد اما در اینکار بهشدت ناموفق است. او همهجا احساس میکند اضافی است. او از بدن خودش شرم دارد و این شرم، نمایانگر شرم از حضور و عدم تعلق او به فرهنگ میزبان است. این قسمت را با هم بخوانیم:
«حس گزندهای سراغ پرونک آمده بود که بهزودی از پاهایش بویی افتضاح تراوش میشود. برای همین انگشتان پای چپش را با پای راست پوشاند، اما بعد اضطراب گرفت که شاید صدای خشخش سایش جورابها زیادی بلند شده باشد. به این رسید که باید حرکتهایش در حداقلیترین حالت ممکن باشند، چون هر جنبش غیرضروری مولکولهای شرور بوی تنانه را آزاد میکرد.»
کار به جایی میرسد که در بخش آخر رمان، یوزف پرونک در دیالوگی خودش را یک اجنبی مقیم آمریکا معرفی میکند:
«پرونک گفت: «ولی من فقط میخواهم یک نگاهی به وین بیندازم. زود برمیگردم. نمیمانم. من در آمریکا اجنبیِ مقیمم.»»
همانطور که پیرنگ این رمان کوتاه قطعهقطعه است و موقعیتهای مختلف را شامل میشود، ساختار روایی رمان هم عبارت است از بخشهای کوتاهکوتاه که هرکدامشان یوزف را در موقعیتی قرار میدهند که با شخصیت مقابل اصلیاش، کشور آمریکا، روبهرو شود. بزرگترین تقابل داستان در جایی رخ میدهد که یوزف از طریق تلویزیون متوجه میشود جنگ در کشورش کاملاً جدی است. یکی از هماتاقیهای آمریکایی او، بعد از دیدن خبر جنگ در کشورِ یوزف، چنین میگوید:
«اصلاً گیریم که جنگ خوبه. اگه جنگ نبود، کلی آدم داشتیم. یه جور انتخاب طبیعیه، مثل بازار آزاد. بهترینها میآن بالا و بهدردنخورها غرق میشن. من که تو رو خیلی نمیشناسم، بچهروس، ازت هم خوشم نمیآد، ولی اگه خودت رو رسوندهای اینجا، حتماً یه ارزشی داری. آقا این مهاجرها توی کشور خودشون به هیچ درد نمیخوردن، بعد همچین که اومدهن اینجا، میلیاردری شدهن واسه خودشون. واسه همینه که ما پوستکلفتترین کشور جهانیم، چون اینجا فقط آمادهترینها زنده میمونن.»
در اواخر رمان حس دوگانهی یوزف پرونک بهعنوان یک مهاجرِ در امنیتِ نسبی نسبت به خود و وطنش پررنگتر میشود. شغل او باعث شده مانند گرگور زامزا مسخ شود؛ مدام در رفتوآمد بین خواب و نظافتکاری باشد و از نظر فکری بهشدت بابت وطنش متأثر شود:
«در تمنای زنها نبود و در انزوا خودارضایی میکرد و حتی خیالپردازی هم نمیکرد. بعد چند ساعتی زیر دوش میماند، چون میخواست چرکها را از تن بشوید، تا اینکه به فکر کمبود آب در سارایوو میافتاد. از خودش متنفر میشد، چون مستقل از آنکه چهکار میکرد، به صرفِ زندهبودن خودخواه بود.»
بهعنوان آخرین نکتهی فنی باید به نحوهی روایتگری راوی این رمان کوتاه نیز اشاره کرد. راوی بههیچ عنوان خودش را در روایت پنهان نمیکند. او مخاطب را با خودش جمع زده، «ما» صدا میکند؛ مایی که در اواخر رمان در پشت گیت ایستادهایم و داریم او را تماشا میکنیم:
«بعد بهسوی ما نگاه کرد، اما نمیتوانست ما را پشت گیت ببیند. ما منتظر بودیم، ما میدانستیم جای دیگری ندارد برود. اما او هیچ علاقهای نداشت از آنجا تکان بخورد.»
همچنین گفتنی است که راوی بازیگوشیهای فراوانی دارد که جدا از تأثیر روی محتوا، یک حس شوخطبعی نیز به داستان اضافه کرده است.در انتها باید اضافه کنم که رمان کوتاه «یوزف پرونک نابینا و ارواح مرده» بهخاطر شرایط سانسور در ایران و تصمیم معین فرخی مترجم کتاب -که ترجمهی رمانهای «مزاح بیپایان» و «مصاحبههای کوتاه با مردان کریه» از دیوید فاستر والاس را در کارنامهاش دارد- فعلاً مجوز نشر رسمی نگرفته است و بدون مجوز ارشاد، در فضای مجازی بهصورت آزاد بهفروش میرسد.