«ارزشهای احساسی» ساخته یوآکیم تریر فیلمساز برجسته نروژی/دانمارکی در جشنواره کن چشمها را خیره کرد و جایزه بزرگ را به خانه برد؛ فیلمی که آشکارا بهترین فیلم امسال بود.
ارزشهای احساسی با یک صحنه چشمگیر آغاز میشود: یک بازیگر زن تئاتر قرار است به روی صحنه برود، اما وحشت صحنه و مشکلات روحیاش ترس و لرز غریبی به او داده که به خاطر آن سعی دارد بگریزد و به روی صحنه نرود. این آغاز نفسگیر فیلمی است که به سادگی دست تماشاگرش را میگیرد و به درون فیلمی زنانه میبرد که به طرز غریبی درباره سینماست و میتواند دنیای درونی یک زن را از طریق هنر برهنه کند و لحظه به لحظه جهانهای موازیای را ترسیم کند که در پایان به طرز شگفتانگیزی بر هم مماس میشوند؛ جایی که بازیگری چیزی جز خود زندگی نیست.
در واقع ترس اولیه شخصیت زن از ورود به صحنه، ترس نمادینی است که وحشت او از خود زندگی را به نمایش میگذارد. در حقیقت زندگی هم یک صحنه نمایش است که در آن دختری با حساسیتهای خاص خود، به یک بازنده بدل شده و توان رویارویی با آن را ندارد. روایت مواجهه با زندگی، جهان فیلم را شکل میدهد، جهانی که به یک فیلم در فیلم پیچیده و غریب بدل میشود که در آن پدر این دختر- یک فیلمساز- در واقع به خود تریر میماند که گویی به عنوان دانای کل جدا میایستد تا بازیگر فیلمش را بکاود.
فیلم در واقع نوعی تراپی از طریق هنر و خلق هنری است که بیآن که در ورطه شعار بغلتد، به کنکاشی غریب درباره رابطه هنر و زندگی بدل میشود و میتواند با ظرافت به تلفیقی حیرتانگیز برسد. از این رو فیلم مملو است از اشارههای ممتد به سینما و به ویژه سینمای اسکاندیناوی. از فضای آشنای آثار ویکتور شوستروم تا کارل تئودور درایر را میتوان در فیلم ردیابی کرد و از همه مهمتر اینگمار برگمان. فیلم اصلاً ستایش و تقدیمنامهای است به «پرسونا»ی اینگمار برگمان، بهترین فیلم این نابغه تاریخ سینما. شخصیت اصلی هر دو فیلم بازیگر هستند و هر دو در قبال زندگی با یک مشکل اساسی روبرو شدهاند. هر دو فیلم رابطه بازیگر بودن در سینما و بازیگر بودن در زندگی را میکاوند و به نتایج جذابی میرسند. از سویی بسیاری از صحنههای فیلم، آثار دیگر برگمان را به خاطر میآورد و نوعی ادای دین تریر به این استاد سینمای سوئد را به رخ میکشد(از جمله صحنهای که دو خواهر با هم حرف میزنند، به شدت یادآور «فریادها و نجواها» ست؛ دیگر شاهکار بلامنازع اینگمار برگمان).
در فیلم همه بدون استثناء بازی شگفتانگیزی دارند و نام تریر به عنوان یکی از بهترین بازیگیران حال حاضر جهان سینما بیشتر تثبیت میشود. رناته راینزوه که با فیلم قبلی این فیلمساز («بدترین آدم روی زمین») جایزه بهترین بازیگر زن جشنواره کن را ربود، این بار حتی قویتر و کامل تر از آن فیلم ظاهر میشود؛ با تکیه بر بازی قدرتمند صورت و توانایی خارقالعادهاش در بیان احساسات که از سالها تجربه تئاتری او نشأت میگیرد و حالا اینجا به نتیجه حیرتانگیزی میرسد. در همان اولین صحنه، احساسات پیچیده درونی یک بازیگر تئاتر به روشنی در صورت و حرکات او دیده میشود، جایی که میخواهد از صحنه بگریزد و این گریختن بخشی است از هویت و زندگی واقعی او.
صحنه فوقالعاده انتهایی فیلم نوعی بازگشت است به این صحنه آغازین؛ جایی که زن پس از یک سیر طولانی- در زندگی و در جهان هنر- به نقطهای رسیده که حالا دیگر نمیترسد، حتی اگر طناب دار روبرویش باشد. فیلم در فیلم بودن این صحنه حس غریبی به آن میدهد. ما میدانیم که در حال تماشای فیلمبرداری یک صحنه هستیم، اما در عین حال مرز واقعیت و سینما در کجاست؟ این زن دارد نقش خودش را بازی میکند و رسیدن به صحنه تلخ نهایی، چیزی نیست جز زندگیای که خود او در حال تجربه کردنش است و پدر فیلمسازش- بی آن که جزئیات زندگی او را بداند- در حال فیلم کردن زندگی اوست؛ نمایش نوعی خدایی کارگردان. و چه چیز شکوهمندتر از این در ستایش سینما؟