اگر میتوانستیم به گذشته خود بازگردیم، چگونه زندگیمان را تغییر میدادیم؟ آیا میتوانستیم رویاهای نوجوانی، نگرانیها، مشغلهها، امیدها و عصیانهای آن دوران که ذهن یک نوجوان را درگیر خود میکند را به گونهاای دیگر به خاطر بیاوریم؟ آیا در این گذار سخت و پرچالش به بزرگسالی گم میشویم یا میتوانیم دوباره زندگی تازهای داشته باشیم؟ آیا این جستوجو در خاطرات را میتوان بر روی صحنهی تئاتر به نمایش درآورد و سرانجام اثر نمایشی چشمگیری تولید کرد؟
نمایش «تشنگان» به کارگردان امیر شمس در ابتدای زمستان سال جاری در سال استاد عزتالله انتضامی در مجموعهی خانهی هنرمندان بوستان ایرانشهر به روی صحنه رفته است. این نمایش تولید یک گروه جوان است که تلاش میکند با برداشتی تازه از متن نمایشنامۀ «تشنگان» و با استفاده از ژستهای بدنی، میزانسنهای مینیمال و فضایی وهمآلود اما در عین حال عادی، مخاطب را با خود همراه کند. نمایشنامۀ «تشنگان» یا «تشنگی» نوشتۀ وجدی معود است. وجدی موعود نویسنده، بازیگر و کارگردان لبنانی/کانادایی است که آثار او اغلب در مورد آسیبهای خانوادگی، جنگ و خیانت به دوران جوانی است.
نمایشنامۀ «تشنگان» داستان دو شخصیت به نام مرداک و نوروژ را روایت میکند و جنبههای مختلف دوران نوجوانی و گذار به بزرگسالی آنها را بررسی میکند. مرداک؛ پسر نوجوان پرحرفی است که نیاز به شنیده شدن دارد و نوروژ؛ دختر نوجوان کم حرفی است که همه چیز را پنهان میکند. بون نیز که یک انسانشناس حقوقی است در پی ملاقات با جنازهی پسر و دختر نوجوانی(که به شکلی استعاری به مرداک و نوروژ اشاره دارند) و به دلیل شرایط زندگیاش به بازنگری زندگی گذشتهاش و به یادآوردن افراد و اعمالی که در زندگی او اثر گذاشتهاند، وادار میشود. مرداک متوجه میشود که بزرگسالیاش آنطور که تصور داشته امیدوارکننده نیست و همین امر او را به سمت ناامیدی و عصبانیت سوق میدهد. نوروژ نیز خودش را در اتاقش حبس کرده و نمیتواند بدن در حال تغییرش را بپذیرد. تنش ایجاد شده از این یادآوریها به اوج خود میرسد و سرانجام مرداک و نوروژ همدیگر را پیدا میکنند و در آغوش میکشند که هم نشاندهنده نجات و هم نفرینی برای آنها است. این نمایشنامه، تجربۀ عاطفی دشوار از دست دادن امیدها و ایدهآلهای دوران کودکی را در مواجهه با واقعیتهای دنیای بزرگسالان به نمایش میگذارد. واقعیت و داستان و طنز و درام درهم میآمیزد تا دنیایی مرموز ایجاد کند که در آن مرزهای زمان فرو میریزد. «تشنگان» نمایشنامۀ قدرتمندی است که به مضامینی مانند معنای زندگی و میل به زندگی میپردازد؛ یک سفر ذهنی که در طی آن شخصیتهای اصلی این نمایشنامه به رستگاری میرسند. در پی تصور زندگی در دنیایی بدون آینده، جستوجویی در گذشتۀ شخصیتها آغاز میشود و ابعاد گستردهای از زندگی انسان مدرن را برملا میسازد. مونولوگهای طولانی، مجموعهای از دنیاها با آیندهای متفاوت را متصور میشوند و در تلاش برای پاسخ دادن به مشکلات حادی مانند سوءاستفاده سیستماتیک از قدرت و نژادپرستی ساختاری برمیآیند.
در اجرای نمایش «تشنگان» تلاش شده با استفاده از طراحی صحنهای بسیار مینیمال و بازیهای کنترل شده توسط بازیگران در کنار ساختن یک فضای انتزاعی و ذهنی به واسطهی شکستن معنادار زمان، از طریق میزانسنهای همزمان و فاصلهگذاری -با اعلام وضعیت هر صحنه- و همچنین بهرهبردن از بدنهایی که تا حد زیادی از فرم خود خارج شدهاند و نوعی اضمحلال و یا انتظار را نمایندگی میکنند در کنار بیان مونولوگهای متن با ریتمها و شاخصههای متفاوت به شکلی دقیق مضامین عمیق نمایشنامه را بیان کند. اما این تلاش در بسیاری از مواقع با نوعی خامدستی و عدم تکامل ایدهها روبهرو است. در واقع این نمایش سعی دارد در فضایی که ناشی از ویژگیهای تئاتر مدرن یا پسادراماتیک است، بدن و بیان بازیگران را به چالش بکشد اما درگیر ترس از عدم فهمپذیری اجرا برای مخاطب میشود و اغلب در طول اجرا از بحرانی کردن این عناصر دست میکشد. بهره بردن از ویژگیهای بدنی یا چالشهای زبانی به اتودهای اولیهای از چگونگی اجرای هر صحنه از نمایشنامه تقلیل مییابند و حالت جستارگونۀ متن به نوعی شلختگی در اجرا بدل میشود. این ضعف در ساختار و فرم اجرایی، معناهای مازاد یا انضمامی را به چند گزارۀ گنگ بدل میکند نه کلاژی از معانی یا فرمها که گاهی نیز میتوانند رابطهی دیالکتیکی باهم برقرار کنند.
فرآیند یادآوری خاطرات و درهم شکستن زمان در نمایشنامۀ «تشنگان»، فرآیندی است که به نوعی به تمرکز بر زبان، رهایی بدنها و حتی نابودی کنشهای دراماتیک میانجامد. حالت روانی و انفعالی شخصیتها هر لحظه میتواند نقشی فعال با رویکردی تازه را محقق کند. این روند نمیخواهد شخصیتها کار خاصی را انجام دهند بلکه آنها بیشتر تسلیم انجام دادن چیزهایی میشنوند که بارها آن را تکرار کردهاند. نقطه شروع کار بر روی عینیسازی این فرآیند در اجرای نمایش «تشنگان» تمرکز بر کارهای روزانهی شخصیتها است که نوعی تکنیک روانی/بدنی را برای ساختار نقشها ایجاد میکند. این تمرکز بر چنین تکنیکهایی که میزانسنهای همزمان یا بدنهای عجیب یا ناتوان را پدید میآورد( پسرنوجوانی که مدام به شکل صلیب روی زمین کشیده میشود و یا زنی که با واکر راه میرود) بر ترکیببندی نقشها و ایجاد شکل و بیانی از نشانههای موجود بر صحنه تاکید میکند، اما میان تکنیک فردی بازیگران و ساختار کلی نمایش تضاد و تنشی سودمند پدید نمیآورد و فرآیند همراهی با بازیگران روی صحنه تنها به رویکردی شخصی از اختلال در زمان تقلیل مییابد و به رهایی نقشهایی که در جهان مدرن و تکراری گرفتار شدهاند، نمیانجامد و در بی شکلی غیر قابل بازگشت و تاملناپذیری غرق میشود.
نمایش «تشنگان» در عین حال که سعی دارد از فرمهای معاصر تئاتری بهره ببرد اما نمیتواند خود را با اندیشههای معاصر و رادیکال همراه کند و صرفا نوعی بازنمایی روانشناختی از نمایشنامۀ «تشنگان» وجدی موعود را به نمایش میگذارد و در ایجاد رابطهای عمیق با پدیدهی اجرای یک نمایشنامۀ معاصر ناتوان عمل میکند. در حقیقت نمایش «تشنگان» نمایندهی آن دست از اجراهایی است که با رویکردهای مدرن تمرین را آغاز کردهاند اما در نهایت دچار پاسخ دادن به سئوالات کلاسیک از ماهیت خود شدهاند. اما این دست از نمایشها به سبب تلاش برای دستیابی به جهانی تازه در تئاتر امروزی ایران حائز اهمیتاند.