فصل دوم سریال «آخرین بازمانده از ما» (The Last of Us)، فصل جزاست؛ حال نه تنها جوئل باید با مکافات اعمالش روبرو شود، بلکه کریگ مزین (خالق سریال) نیز راهی برای فرار از انتخابهایش ندارد. چنان که از فصل نخست و «چرنوبیل» به یاد داریم، کریگ مزین کارگردان و نویسندۀ باهوشیست؛ او به نیکی میدانست که ناچار است از زیر سایۀ سنگین ویدئوگیم بیرون آید و به جایِ بازسازی نعلبهنعل روایت دراکمن، «آخرین بازمانده از ما: قسمت دوم» خودش را بسازد. و هر چند، این رویهای بود که رگههایی از آن را در فصلِ اول هم دیده بودیم، اما از این سه اپیزود منتشر شده چنین به نظر میرسد که در فصل دوم، اسکلتِ سریال به کلی دستخوش تغییر شده است تا از مقایسۀ مستقیم با ویدئوگیم در امان بماند و همزمان فرصت جلبِ توجه گیمرها را نیز از دست ندهد.
مهمترین تفاوت بنیادین و احتمالاً آشکارترین آنها مربوط میشود به پروتاگونیستِ اثر، الی (بلا رمزی). انتخاب بلا رمزی در نقش الی، به دلیل تفاوتهای ظاهری او با شمایلِ مشهورِ ویدئوگیم، چالشی بود که در فصلِ اول به دلیلِ محوری نبودن کاراکتر الی، چندان گریبانگیر سازندگان نشد، این ماجرا اما چندان برای فصلِ دوم صدق نمیکند. الی در «آخرین بازمانده از ما: قسمت دو» حکم ستونی داشت که تمام اتفاقات بر دوشِ او بنا میشد و رنجهای پیاپی او را به ماشینِ کشتاری بدل میکرد، به مراتب مخوفتر از جوئل (پدرو پاسکال). واقعیت تلخ آن است که همهچیز به تفاوتهای ظاهری خلاصه نمیشود و اتفاقاً لغزشهایِ بلا رمزی در جانبخشیدن به آن الیِ کلهشق و سرسختی که میشناختیم هم مزید بر علت شده تا بارها و بارها به ما یادآوری شود که الیِ کریگ مزین و الیِ ویدئوگیم دو کاراکتر مجزا هستند. کنایی آن که با معرفی کیتلین دیور در نقش ابی و تماشای نقشآفرینی قدرتمندش در اپیزود دوم، ممکن است سوالی در ذهن ما ایجاد شود: آیا سازندگان بازیگر اشتباهی را برای نقش الی انتخاب نکردهاند؟ صدالبته که متهم ردیفِ اول این تفاوتهای مشکلساز، فیلمنامۀ اثر است؛ (چه از سر ناچاری و چه عامدانه) الیِ فصل دوم همچنان بازیگوشیهای آن دخترک چهاردهساله را کنار نگذاشته و هر از چندی رفتارهایش سبب میشود که اساساً در تواناییِ او برای انتقامگرفتن از ابی تردید کنیم. به طور خلاصه، سریال از پسِ به تصویرکشیدن آن خشمِ پشت چهره الی در ویدئوگیم برنمیآید و طبعاً قابل پیشبینیست که در ادامه برای پرداختن به پیرنگِ نابِ ضدخشونت و ضدجنگ «آخرین بازمانده از ما: قسمت دوم» نیز دستاندازهای مهیبی را تجربه خواهد کرد.
بخش دیگری از این تفاوتها در اپیزود دوم به چشم میخورد؛ این اپیزود اثبات دوبارۀ نبوغ کریگ مزین است در روایت بیپروای فجایع انسانی. اضافهشدن داستانِ حملۀ مبتلاشدهها به وایومینگ و از همپاشیدن حصار محکم شهر هم وجههای واقعگرایانه به اثر افزوده است و هم استعارهایست چشمگیر از تکهوپارهشدن آرامشی که الی برای مدت محدودی در این آخرالزمان تجربه کرد. سکانسهای نبرد شهر با این اهریمنهای افسارگسیخته کمنظیرند؛ این بار نه تنها با زامبیهایی از جنسِ زامبیهای «جنگ جهانی زی» روبرو نیستیم، بلکه گویی وایومینگ در زمان سفر کرده و سر از جهنمِ جنگ جهانی دوم درآورده است. و شهر شاید در ظاهر از این فاجعه جان سالم به در برده باشد، اما آثار زخمهای این نبرد سالیانِ سال بر تنش خواهد ماند. چندان اغراق نیست اگر بگوییم آن پلانِ درخشان تسلیمشدن مرد گاز گرفتهشده که اسلحهاش را تحویلِ همرزمش میدهد تا کار را تمام کند، غمبارتر از مرثیهایست که سریال برای جوئل سر میدهد. چنین به نظر میرسد که رنجِ میان صفحات «نیایشهای چرنوبیل» کریگ مزین را تسخیر کرده است.
و اما قتل جوئل؛ لحظۀ کلیدیای که انتظار نمیرفت «آخرین بازمانده از ما» به این زودی سراغش برود؛ با این حال سریال شجاعانه مسئولیتِ به تصویرکشیدن از دسترفتنِ محنتبار قهرمانش را تماموکمال بر عهده میگیرد. مرگ جوئل، تنها از پا درآمدن یک قهرمان نیست؛ درگذشت یک تکیهگاه مستحکم است، یک پدر. و سریال برای سوگ این پدر هر آنچه در چنته دارد را رو میکند. غمبارتر از تماشای پدری که هر آنچه قوا در وجودش مانده را جمع میکند، تا با حرکت نصفهونیمه انگشت با دخترش وداع کند و سرانجام خیره به چشمانِ او از این جهنم خلاص میشود؟ غمبارتر از زجههای ملتمسانۀ الی برای نجات جوئل؟ غمبارتر از خزیدنش برای در آغوشگرفتن جسد بیجان پدر؟ غمبارتر از آن سکانسِ پایانی و کشیدهشدن پیکر جوئل روی برفهایی که سرمایشان تا مغز استخوان الی نفوذ کرده است؟ فصل دوم «آخرین بازمانده از ما» شاید به مقدمات درگذشت جوئل همانند ویدئوگیم استادانه نپردازد، اما در انتقال شوکِ از دستدادنِ او چندگام جلوتر از منبع اقتباسش حرکت میکند. اپیزود دوم نخستین باریست که سریال موفق میشود به اثری فراتر از اقتباسی موفق از یک ویدئوگیم افسانهای بدل شود.
«آخرین بازمانده از ما» سریالیست که خرج سرسامآوری روی دست HBO گذاشته است؛ این هزینههای هنگفت اما همواره در خدمتِ پیشرفت اثر نبودهاند. ویدئوگیم بخشی از آن وحشت آخرالزمانیاش را از دلِ تنهایی نفسگیر کاراکترها در سکوتِ ویرانههایی وسیع به جان مخاطب میاندازد. سریال اما این فرصت را با استفاده افراطی از دکورهایی که پرجزئیات و پرزحمتند اما به وضوح در استودیو بنا شدهاند، از دست دادهاست؛ حتا خانهها چنان گرم و امناند که گویی پشت درهایشان خبری از مشتی غارتگر و آدمخوار و زامبی نیست و زندگیِ روزمره جریان دارد. غیرممکن است اثری تلویزیونی از پس خلق تجربهای – از منظر احساسی درگیرکننده – مشابه ویدئوگیم برآید، اما برخی جزئینگریها میتواند این خلعِ زیرساختی را پوشش دهد.
در میان همۀ زرقوبرقهای سریال، ساده است که از تردستیهای آهنگساز آرژانتینی، گوستاوو سانتائولایا، غافل شویم. ملودیهای تلخ اما آرام او، بخشی از مسئولیت آن فضاسازیهای رعبآوری که تیم طراحی صحنه گاه از خلق آن عاجزند را به خوبی ایفا میکند و به خصوص در سکانسهای دلخراش اپیزود دوم، بار احساسی آن فاجعه را دو چندان میکند.
در نهایت، فصلِ دوم «آخرین بازمانده از ما» – تا پایان اپیزود سوم – علیرغم برخی مشکلات در شخصیتپردازی و انتخاب بازیگر موفقشده تا کمابیش مقدمۀ قابل قبولی را برای آغاز یک نبرد خونین ارائه دهد و همچنان شایستۀ عنوان بهترین اقتباس از جهان ویدئوگیم است، اما به وضوح با آثار شاخص مدیوم تلویزیون فاصلۀ معناداری دارد.