یک تصادف ساده (جعفر پناهی)
یک مرد موفق میشود به طور تصادفی شکنجهگرش را به دام بیندازد. چند قربانی دیگر این شکنجهگر هم به او میپیوندند…
برنده نخل طلا
پناهی در سیاسیترین و صریحترین فیلمش میخواهد همه حرفهای در دل ماندهاش را بیرون بریزد و ابایی ندارد که برخی از بخشهای آن به بیانیهای علیه زور بدل شود. سوژه از جهات بسیاری جذاب است و نمای انتهایی- که در آن صدا نقش اصلی را به عهده میگیرد- پایان مناسبی را برای فیلم شکل میدهد. با این حال بخشهایی از فیلمی که دومین نخل طلای سینمای ایران را به ارمغان آورد (از جمله دیالوگهای طولانی کنار ون) برای مخاطب ایرانی شعاری و گلدرشت به نظر میرسد، همینطور بازی بازیگران در برخی صحنهها.
ارزشهای احساسی (یوآکیم تریر)
یک بازیگر زن تئاتر که دچار مشکلات روحی شده، پس از سالها با پدر فیلمسازش برخورد میکند.
برنده جایزه بزرگ
بهترین فیلم جشنواره امسال که ضیافتی بود از بازیهای فوقالعاده (به ویژه رناته راینزوه و حتی ال فنینگ در بهترین بازی عمرش) و کارگردانی در حد کلاس درس. کنکاش غریبی درباره زن و ارتباط سینما و بازیگری با زندگی که به طور ظریفی پیش میرود و به ادای دین جذابی به سینمای اسکاندیناوی بدل میشود، به ویژه به اینگمار برگمان که فضا و داستان فیلم به پرسونا میماند و رابطه دو خواهر به فریادها و نجواها پهلو میزند.
صدای سقوط (ماشا شلینسکی)
وضعیت چهار دختر از چهار نسل مختلف در قرن بیستم آلمان.
جایزه داوران (به صورت مشترک)
یک فیلم به غایت پیچیده که در قید و بند گفتن داستانش نیست و ابایی ندارد که بخشهایی از آن کاملاً گنگ و نامفهوم باقی بماند، اما تجربه شگفتانگیزی است در تصویرپردازی که جسارت فیلمساز را به نمایش میگذارد. نامفهوم بودن بخشهایی از روایت گاه به فیلم لطمه میزند، اما فیلمساز ظاهراً عامدانه تمام همّ و غمّ خود را معطوف به تصاویر چشمگیری میکند که قرار است تماشاگرش را سحر کند.
صراط (اولیور لاکس)
پدری به دنبال دختر گمشدهاش در کشوری آفریقایی با گروههایی عاشق موسیقی برخورد میکند.
جایزه داوران (به صورت مشترک)
فیلمی بدون فیلمنامه که تماشای آن صبر و حوصله میطلبد. یک ساعت ابتدایی فیلم چیزی نیست جز صدای موسیقی ناهنجار مداوم که تماشاگر نمیداند چرا باید این همه سر و صدا را تحمل کند و شاهد شخصیتهایی باشد که چیزی دربارهشان نمیداند.
دو دادستان (سرگئی لوزنیتسا)
در دوره استالین، یک دادستان برای پیگری و اطلاع دادن شکنجههای غیرقانونی نیروهای امنیتی در زندانی محلی به مسکو میرود…
گسترش عرضی یک داستان یک خطی که فیلمساز عجلهای در روایتش ندارد و میخواهد تماشاگر پرحوصله را به دل شکنجه، زندان و فضای خفقانآور دوره استالین ببرد. نمره قبولی میگیرد اما به پای دیگر فیلم درخشان این فیلمساز درباره روسیه – یک موجود مهربان- نمیرسد.
ادینگتون (آری آستر)

یک مارشال در دوره کووید به مخالفت با شهردار میپردازد و این سرآغاز یک رویارویی سهمگین است.
فیلم عجیبی که به مذاق خیلیها خوش نیامد، اما کنکاش غریبی است درباره وضعیت امروز آمریکا. فیلم از دوران کووید آغاز میشود، با مارشالی که میخواهد نفس بکشد و حاضر نیست ماسک بزند. این سرآغاز داستانی است که به خشونت میرسد. فیلم به همه چیز طعنه میزند، از جمله مرگ جورج فلوید و جنبش پس از آن. برای کسی ممکن است یک فیلم ضد چپ به نظر برسد، برای برخی دیگر یک فیلم به غایت ضد راست با طعنههای آشکار به ترامپ، اما فیلمساز به گمانم هوشمندانه جدا میایستد و هر دو طرف را به لجن میکشد، با پایانی تلخ و هولناک، اما همچنان توأم با طنازی.
رنوار (هاياكاوا چيه)
دختر یازده سالهای در توکیو در سال ۱۹۸۷ در حال از دست دادن پدر بیمارش است…
از نوميد كنندهترين فيلمهاى مسابقه كن؛ يك فيلم سردرگم و بىهدف درباره يك دختر يازده ساله كه نه روايت جذابى بنا مىكند و نه فيلمساز قدرت خلق ميزانسنهاى جشمگيرى را دارد. مىماند اين سؤال اساسى كه فيلم در بخش مسابقه كن چه مىكند؟
مأمور مخفی (کلبر مندوسا فیلو)
یک مرد در سال ۱۹۷۷ در برزیل برای نجات جانش باید بگریزد…
برنده جایزه بهترین کارگردان و بهترین بازیگر مرد
فيلم جذابى پر از جزئيات و صحنههاى به يادماندنى (از جمله يك صحنه سوررئال فوقالعاده كه يك پاى قطع شده به آدمها حمله مىكند و به آنها لگد مىزند) ؛ به شكلى يادآور محله چينىهاى رومن پولانسكى كه حالا از لسآنجلس به دهه هفتاد برزيل آورده شده، اما افسوس كه زمان بسيار طولانى فيلم ( بيش از دو ساعت و نيم، با صحنههايى زائد) به آن لطمه مىزند، وگرنه میتوانستیم با یک شاهکار طرف باشیم.
نقشه فینیقی (وس اندرسون)
یک پدر و دختر در راه یک مأموریت جاسوسی
هرچه روى اندرسون، فيلمساز شگفتانكيزى است كه هر فيلمش چيزى به تاريخ سينما اضافه مىكند، برعكس وس اندرسون ، فيلمساز توخالى بىجهت باد شدهاى است كه اين بار هم در بخش مسابقه كن با يك فيلم پرت ديگر به نام نقشه فينيقى حضور دارد؛ مملو از اداهای لوث و بيمزه كه آدم نمىداند كه بايد به آنها بخندد يا اساساً چه كاركرد ديگرى دارند. پر از ديالوگهاى بىروح كه در نبود یک ساختار منسجم، خستهکنندهتر از همیشه به نظر میرسند و فیلمساز طبق معمول با ولخرجىهاى ميليونى دل خوش مىكند به طراحى صحنه متفاوت كارتونىاش كه حالا ديگر هيچ رنگ وبويى هم ندارد و بعد از همان تجربههاى اولش به شدت تكرارى است و بىحاصل.
عقابهاى جمهورى (طارق صالح)
یک بازیگر معروف در مصر با ارعاب و تهدید مجبور میشود که نقش رئیس جمهور را در یک فیلم بازی کند.
فيلم ديدنىای درباره ديكتاتورى و مفهوم خودفروشى يك هنرمند به حكومت كه كندوكاو ترسناكى است درباره سرنوشت يك ستاره سينما در برابر قدرت. فيلم لايههايى اززندگى شخصى اين بازيگر را در برابر قدرت مىكاود و با يك روايت كلاسيك سرراست اما جذاب پيش مىرود و تماشاگر را با خودش همراه مىكند.
خانه مادران جوان (برادران داردن)
داستان پنج دختر نوجوان که مادر شدهاند و حالا در یک مرکز حمایت از آنها، به دنبال زندگی بهتری میگردند.
برنده جایزه بهترین فیلمنامه
تکرار دیگری از ساختار و فضای فیلمهای معمول داردنها که چیزی به آثار قبلیشان اضافه نمیکند و به جز چند صحنه جذاب، حرفی برای گفتن ندارد. فیلم تکهتکه است و به روایت منسجمی نمیرسد. شاید جایزه فیلمنامه برای داردنها را بیشتر باید نوعی احترام به سازندگان فیلم و سابقه طولانی آنها در نظر گرفت.
موج نو (ریچارد لینکلیتر)

داستان ساخت فیلم از نفس افتاده توسط ژان لوک گدار در سال ۱۹۵۹.
فیلم جمع و جور و دیدنیای در ستایش از ژان لوک گدار و موج نوی سینمای فرانسه که از چشم داوران کن پنهان ماند. یک خوره سینما با تماشای دفتر مجله کایهدوسینما و حضور آدمهایی چون ریوت، شابرول، تروفو، رومر، ملویل و حتی روسلینی در فیلم به شعف میآید و از اين فيلم كوچك سياه و سفيد لذت خواهد برد، جايى كه خلق از نفس افتاده و مراحل فيلمبردارى آن با ديوانهبازىهاى خاص گدار و دعواهاى پشت پردهاش با جين سيبرگ و تهيهكننده فيلم، به سوژه اصلى بدل مىشود.
زن و بچه (سعید روستایی)
مادری با دو فرزند میخواهد با مردی ازدواج کند اما در شب خواستگاری اتفاق عجیبی میافتد…
یکی از ضعیفترین فیلمهای مسابقه که مشخص نیست آن میان چه میکرد؛ تکرار ساختار معیوب فیلمهای قبلی روستایی که این بار در تلاشش برای پرداختن به زنان- یعنی دنیایی که اصلاً نمیشناسد- در نهایت به فیلمی ضدزن بدل میشود که فیلمساز بیآن که بداند، در حال روایت زنی بسیار منفعل و ضعیف است که همه چیز را در انتها به شکل مضحکی میپذیرد. شخصیتها و اتفاقاتی شبیه به فیلمفارسی، یک فیلم تصنعی دیگر به کارنامه این فیلمساز اضافه میکند.
داستان صدا (اولیور هرمانوس)
داستان یک خواننده اهل کنتاکی که در اوایل قرن بیستم به بوستون میرود و در آنجا به یک مرد دیگر دل میبازد.
فیلمی کشدار و طولانی که داستانی نه چندان جذاب را روایت میکند و زمانی که به نظر میرسد فیلمی درباره جنگ اول جهانی خواهد بود، باز از آن فاصله میگیرد و دل خوش میکند به روایت سرد و بافاصله یک رابطه و تعداد بسیار زیادی آوازخوانی که هیچ جذابیتی ندارد.
تهتغاری (هفزیا هرزی)
دختر کوچک یک خانواده الجزایری در فرانسه، تمایلات همجنسگرایانه خود را کشف میکند.
برنده جایزه بهترین بازیگر زن
یک داستان نسبتاً جذاب درباره سکس و عشق و کشف جهان اطراف توسط یک دختر نوجوان و تمایلات درونیای که در تضاد با نگاه و خواست جامعه و خانواده قرار میگیرد. فیلم که در آغاز با کلمات و جملاتی صریح علیه همجنسگرایان آغاز میشود(از جمله دعوای دختر با همکلاسیاش زمانی که او را شبیه به همجنسگرایان میخواند) در نهایت ذرهذره به دنیایی نزدیک میشود که فیلمساز در انتها میداند مورد قبول خانواده او قرار نخواهد گرفت و با پایانی معقول- و نه شعاری- فیلمش را میبندد.
بیرون (ماریو مارتونه)
یک نویسنده که بهخاطر دزدی پایش به زندان میافتد با زنانی آشنا میشود که زندگی او را تغییر میدهند.
یک فیلم کسالتبار دیگر که مشخص نیست در بحش مسابقه کن چه میکند؛ فیلم نه قدرت نزدیک شدن به جهان زنانه را دارد و نه توانایی خلق میزانسنها و تصاویری چشمگیر. میماند روایتی غیرمنسجم و گسسته که تماشاگر نمیداند چرا باید آن را تعقیب کند.
رستاخیز (بی گان)
در دنیایی که انسانها توانایی رویا دیدن را از دست دادهاند، هنوز یک موجود مجذوب جهان رویاهاست…
برنده جایزه ویژه
یک شروع فوقالعاده با ادای دین به سینمای صامت و روایت از طریق میاننویس- با وام گرفتن موسیقی «سرگیجه» هیچکاک ساخته برنارد هرمن و ادای دین به چندین صحنه معروف سینمای صامت از جمله فیلمی از برادران لومیر- که جلوتر به فیلمی طولانی و تکهتکه بدل میشود که البته کماکان از لحاظ بصری دیدنی است.
پرونده ۱۳۷ (دومینک مول)
یک مأمور ویژه پلیس به تخلفات ماموران پلیس در برابر شورشهای جلیقهزردها رسیدگی میکند.
یک فیلم متعلق به ژانر که از فرط وفاداری به آن به کلیشه بدل میشود: یک زن در برابر اتفاقات اجتماعی- سیاسی که اینجا این بار قرار است از زاویهای دیگر مورد کند و کاو قرار بگیرد، اما در نهایت تکراری میشود از انبوه فیلمهای مشابه فرانسوی در این سالها و یک فیلم نومید کننده دیگر از سینمای فرانسه امسال را در جشنواره کن به نمایش میگذارد.
مغزمتفکر (کلی ریچارد)
مردی با کمک دو تبهکار چهار تابلوی نقاشی را از موزه میدزدد.
داستانی که میتوانست جذابتر از این روایت شود، حکایت مرد عادیای را روایت میکند که به یک تبهکار بدل میشود بی آن که خودش بداند. او همه چیزش را رفتهرفته از دست میدهد و فیلم سعی دارد بر این وجه تمرکز کند، جایی که یک سقوط کند به قعر را شاهدیم، اما شیوه روایت برگزیده شده، آن را به یک فیلم کسالتبار بدل میکند.
آلفا (جولیا دوکورنو)
روایت رابطه یک دختر سیزده ساله با مادرش که درگیر مشکلات برادر معتاد و بیمارش است.
آلفا با جنون غيرقابل تحمل تيتان فرق دارد، اما كماكان تلخ و تيره است و هولناك، به ويژه كه مطابق با دنياى يك دختربجه سيزده ساله بنا مىشود؛ جايى كه مادرش، گلشيفته فراهانى (به عنوان يك پزشك از خانوادهاى بربر با باورهاى خاص خود) سعى دارد برادر معتاد و مبتلا به ایدزش- طاهر رحيم با بازىاى دیدنی- را نجات دهد و نمىتواند. فيلم گاه به سينماى وحشت مىرسد، و گاه به نوعى فيلم آخرالزمانى بدل مىشود، اما حضور وهم و رويا و پيچهای پايانى تا حدی آن را نجات مىدهد، هرچند موسيقى بسيار زياد و زائد گاه آزارنده میشود.
رومریا (کارلا سیمون)
مارینا یک دختر هجده ساله باید به جایی سفر کند تا از پدربزرگ و مادربزرگ پدریاش که هیچ وقت آنها را ندیده، امضا بگیرد.
یک فیلم بیهدف دیگر که تنها به تصاویر دل خوش میکند و همینطور بیجهت با شخصیت اصلیای همراه میشود که در سفری در جستوجوی هویت و گذشته – که بارها و بارها نمونهاش را دیدهایم- ریشههای خودش را بیابد.
عشق من، بمیر (لین رمزی)
یک زن پس از به دنیا آوردن بچهاش دچار مشکلات روحی میشود.
بهترین فیلم لین رمزی که مورد توجه قرار نگرفت؛ یک کنکاش غریب درباره درون یک زن و مشکلات پیچیده او که به تماشاگرش رحم نمیکند. فیلمساز دست مخاطب را میگیرد و در فضایی شبیه به «مادر» دارن آرونوفسکی، به درون یک جهنم هدایت میکند، با بازی فوقالعاده جنیفر لارنس که لیاقت جایزه بهترین بازیگر زن را داشت.