«بوگارت؛ زندگی چشمک میزند» (Bogart: Life Comes in Flashes) مستند تازهای است ساخته کاترین فرگوسن درباره این اسطوره بازیگری دهه چهل و پنجاه که زوایای مختلفی از زندگی «بوگی» را نمایان میکند؛ فیلمی صمیمی درباره زندگی همفری بوگارت که سعی دارد ناگفتههای زیادی -از جمله گوشههای مختلف رابطه عاشقانه بلند مدتاش با لورن باکال را که از همبازی شدن در فیلم داشتن و نداشتن(هوارد هاکس- ۱۹۴۴) آغاز شد- با تماشاگرش در میان بگذارد.
فیلم با بهرهگیری از تصاویر آرشیوی و عکسهای بسیار زیادی که برخیشان کمتر دیده شدهاند، سعی دارد تصویری جامع از بوگارت ترسیم کند؛ به همراه مصاحبههای تازه و قدیمی درباره او که حس نوستالژیک غریبی را برای تماشاگر دوستدار این بازیگر شکل میدهد؛ جایی که کاترین هپبورن درباره بوگی به عنوان همبازیاش در فیلم «ملکه آفریقا» حرف میزند یا زمانی که جان هیوستن کارگردان شمار مهمی از فیلمهای دیدنی بوگارت (از شاهین مالت تا گنجهای سیرامادره)، هم به عنوان یک دوست نزدیک و هم کارگردانی در پشت دوربین درباره او میگوید.
فیلم اما خوشبختانه تنها به مصاحبه و حرفهای دیگران تکیه نمیکند. در تصمیمی قابل ستایش غالباً تصویر مصاحبهشونده را نمیبینیم و در عوض با تصاویر مختلفی از فیلمها، پشت صحنهها و عکسهای کمتر دیده شدهای از بوگارت روبرو هستیم که با نریشنی از جملات نوشته شده خود او روایت میشود. اما بازسازی برخی صحنهها برای خلق موقعیت، ایدهای است که به فیلم لطمه میزند؛ نه این صحنهها قابل باورند و نه بازسازی یک تصویر چند ثانیهای از یک موقعیت، کمکی به فیلم میکند.
فیلم خیلی زود به مادر بوگارت و زندگی دوران کودکی او میرسد؛ مادری هنرمند که در اوایل قرن بیستم برای حق و حقوق زنان میجنگید. بوگی اما در مدرسه شاگرد درسخوانی نیست و خیلی زود پدر و مادرش به او میگویند که خودش باید بدون حمایت آنها زندگیاش را سر و سامان ببخشد.
تجربههای تئاتری در نیویورک، بوگارت بسیار جوان را در حرفهای که انتخاب کرده مصممتر میکند، اما ورود اولیه او به سینما در لسآنجلس چندان با موفقیت همراه نیست و بوگارت به نیویورک بازمیگردد. بعدتر آشنایی با جان هیوستن و بازی در شاهکاری چون شاهین مالت، راه را برای او باز میکند.
زندگی بوگارت با زنان مختلف، بخش مهمی از فیلم را شکل میدهد. بوگارت در طول زندگی نه چندان طولانیاش چهار بار ازدواج کرد. شکلگیری این ازدواجها (از جمله اولین ازدواج با یک هنرپیشه مشهور تئاتر در نیویورک، زمانی که بوگارت هنوز شهرتی نداشت) و پایان سه ازدواج اول با تلخی و تندی(به ویژه در ازدواج سوم که به برخوردهای فیزیکی میرسد) بخشهای مهمی از فیلم را شکل میدهد که بدون تعارف و اسطورهسازی روایت میشود. حتی در فیلم شخصیت خودخواه و خطرناک «در مکانی خلوت»(نیکلاس ری) مشابه شخصیت خود بوگارت قلمداد میشود.
اما جلوه زیبای زندگی شخصی بوگی در برخورد با لورن باکال شکل میگیرد؛ دختری که از بوگارت بیست و پنج سال کوچکتر بود و خود بوگارت میگوید که در چهل و شش سالگی و پس از سه ازدواج ناموفق، گمان نمیکرد که باز عاشق شود. اما این دو به شدت عاشق شدند و در سال ۱۹۴۵ با هم ازدواج کردند؛ ازدواجی که تا آخرین روزهای زندگی بوگارت در سال ۱۹۵۷ ادامه یافت.
از نکات جالب طرح شده در فیلم روایت مخالفت هوارد هاکس با رابطه آنهاست. در زمان فیلمبرداری داشتن و نداشتن، هاکس بارها به باکال گفته است که بوگارت به درد او نمیخورد، گفتههایی که گاه اشک باکال را سرریز میکرد. اما باکال در مصاحبهای که سالها بعد انجام شده، با احترام زیاد درباره این عشق حرف میزند و این که از ابتدا به بوگارت قول داده تا حفظ این ازدواج و این رابطه را در اولویت قرار دهد و شاید همین رویکرد باعث شد که او – با شهرت افسانهای در نیمه دهه چهل- کمکم زندگی زناشویی و بزرگ کردن بچهها را به حرفه بازیگری ترجیح دهد (در فیلم گفته میشود که بوگارت مخالف بچه داشتن بوده و به همین دلیل از پدر شدن در ازدواجهای قبلی خودداری کرده بود، اما با اصرار باکال، پدر بودن را دو بار تجربه میکند).
این زوج سینمایی در اواسط دهه پنجاه تصمیم میگیرند که باز با هم در یک فیلم ظاهر شوند. هشت سال پس از «کی لارگو»(۱۹۴۸) ، آنها قرار بود باز در یک فیلم دیگر همبازی شوند. همه چیز مهیا بود که سرفههای بوگارت جدی شد و تشخیص پزشک، سرطان پیشرفته بود. بوگارت در قبال درخواست فوری پزشک برای جراحی، از او میخواهد تا این کار را دو ماه عقب بیندازد تا فیلم را فیلمبرداری کنند، اما فرصت چنین کاری به او داده نمیشود و بوگی افسانهای خیلی زود میمیرد.
جان هیوستن در مراسم گرامیداشت او میگوید: «هیچ وقت خودش را زیاد جدی نگرفت، اما کارش را خیلی جدی میگرفت.» تصاویر و روایتهای فیلم این نکته را تأئید میکند و از بازیگری میگوید که نه چندان طولانی اما خوب زندگی کرد و با نقشهایی چون ریک در کازابلانکا برای همیشه جاودان شد.