فیلم «بری لیندون» یک درام هجوآمیز از اوج و فرود زندگی پرماجرای مردی است که بر سر جهش طبقاتی در قرن هجدهم، همۀ اندوختهها و داشتهها و نداشتههایش را میبازد. اما این همۀ داستان نیست، مسئله اصلی زیر پوست فیلم جریان دارد: افشای تدریجی سویۀ پنهان و تاریک انسانی در موقعیتهای خطیر؛ همان ویژگی نگاهِ کوبریکی که به تعداد آثار این فیلمساز بزرگ تکثیر شده است.
استنلی کوبریک؛ نویسنده، کارگردان، تهیهکننده و عکاس آمریکایی، دهمین فیلم بلند سینمایی خود را سال 1975 همچون بخش اعظم آثارش با رویکرد اقتباسی ساخته است. فیلمی که چهار جایزۀ اسکار، دو جایزۀ بفتا و جوایز و نامزدیهای بسیاری از جشنوارههای معتبر کسب کرده است.
رمان اولیۀ مورد اقتباس با عنوان «شانس بری لیندون» نوشتۀ ویلیام مِیکپیس تاکری؛ برگرفته از زندگی واقعی اندرو رابینسون استونی است که نخستینبار سال 1844 منتشر شد.
رمانی که به تلاشهای یک مرد جوان از طبقۀ نسبتاً مرفه ایرلندی برای ورود به طبقۀ اشرافزاده انگلستان میپردازد. کوبریک فیلمنامه را با تغییراتی نسبت به رمان به نگارش درآورد که از مهمترین موارد آن میتوان به تغییر راوی و البته فینال اشاره کرد.
در رمان اولیه، راوی همان کاراکتر اصلی است که باتوجهبه جنس شخصیت و روحیات منفعتطلبانه؛ حکم راوی نامعتبر داستان زندگی خودش را دارد. اما در فیلم، راوی دانای کل است که بهخصوص در یکسوم پایانی با تمهیداتی جسورانه اتفاقات پیش رو را لو داده و تعلیقی از جنسی متفاوت وارد درام میکند.
در مورد تغییرات فینال ذکر همین نکته کافیست که در رمان؛ کاراکتر اصلی بهواسطۀ بدهکاری در زندان میمیرد، اما در فیلم؛ این شخصیت در نمایی قاب میشود که با یک پا سوار بر کالسکه، انگلستان را به مقصد ایرلند ترک میکند تا مقرری مادامالعمرش را دریافت کند و بازگشت احتمالی به قمار! (اشارۀ تلویحی به تغییر نکردن کاراکتر).
کوبریک با انتخاب کاراکتر اصلی؛ ردموند بری/ بری لیندون از طبقۀ روستایی ایرلند بهنوعی جهش طبقاتی او را دراماتیکتر، جاهطلبی و نیاز دراماتیک او برای ورود به طبقۀ اشرافزادگان را برجستهتر و طبعاً مسیر رسیدن به این نیاز را افشاگرانهتر ترسیم کرده است.
همچنین راوی دانای کل به مدد آمده تا ویژگیهای بارز سبک ادبی رِندنامه یا پیکارِسک که رمان اولیه متأثر از آن است، جلوهگری بیشتری پیدا کند.

در این سبک ادبی که بهنوعی پدر رمانهای امروزین محسوب میشود، داستان زندگی و شرح حال افراد ماجراجو و خانهبهدوش از طبقۀ فرودست محور قرار میگیرد که معمولاً با ماجراجویی، کلاهبرداری و… روزگار میگذرانند و کمتر در طول درام دچار تغییر و تحولات شگرف میشوند. «رابینسون کروزوئه»، «تام سایر» و با کمی اغماض «دن کیشوت» از نمونههای این سبک محسوب میشوند.
با این رویکرد ماجرای زندگی ردموند بری آغاز میشود. کوبریک با انتخابی هوشمندانه برای ایفای این نقش، بخشی از بارِ منفور بودن کاراکتری جاهطلب، پراشتباه و فرصتطلب را بر دوش بازیگر خوشنام و البته خوشچهرۀ آن روزگار قرار داده است.
رایان اونیل که با حضور در فیلمهای عاشقانه و کمدی همچون «داستان عشق»، «دزدی که برای شام آمد» و… واجد کاریزما شده و بهنوعی سمپاتیک بود، توانست با عبور دادن کاراکتر ردموند بری از فیلتر خود، او را تا حدی تعدیل و تلطیف کند تا مخاطب داستان زندگیاش را در طول سه ساعت تاب بیاورد.
در همان روایت اولیه که به کودکی تا جوانی ردموند بری اشاره میشود تا قصۀ خطی او از جوانی تا پایان به تصویر دربیاید، دوئل بهعنوان یک موقعیت دراماتیک تعیینکننده که به فراخور روزگار تعبیری از اعادۀ حیثیت و شرافت داشته، در زندگی این کاراکتر نشانهگذاری میشود.
در طول درام با سه دوئل مواجه هستیم که دو مورد آن به تصویر درآمده و مورد اول در روایتی هجوآمیز همان ابتدای فیلم اشاره به مرگ پدر بری در دوئل دارد. این دوئلها نقش تعیینکنندهای در تغییر مسیر زندگی بری و طبعاً رویکرد شخصیتیاش دارند؛ اولی (منجر به مرگ پدر) او را بدل به پسرکی تنها، یتیم، وابسته به عمو در کودکی و عاشق دخترعمو در بزرگسالی میکند.
وضعیت نابسامان اقتصادی خانواده عمو، این عشق سادهدلانه را به اولین شکست عاطفی بری بدل میکند. اینجاست که او برای اعاده عشق وادار به دوئل با کاپیتان جان کوئین؛ صاحبمنصب ثروتمند میشود که قاپ دخترعمو را دزدیده است. اما واقعیت این است که پول حرف اول و آخر را در این خانواده و طبقۀ اجتماعی میزند و یک دوئل قلابی، بری را متواری و مجبور به پیوستن به ارتش انگلستان در جنگ اروپا میکند.
دوئل سوم در بخش پایانی فیلم بین بری و پسرخواندهاش؛ لرد بولینگدون شکل میگیرد که پسر تحقیرشده را به رسم نجیبزادگی، به دوئل با بری وامیدارد. در واقع بازنمایی دراماتیک این دوئل بیش از هر چیز ارزشگذاری به اصول و اصالت اشرافزادگی است که لرد را علیرغم ترس به ادامۀ بازی مرگ و زندگی وامیدارد تا غرور باختۀ خود و پدر را با پای پدرخواندهاش تاق بزند.
درحالیکه ردموند بری فارغ از اصول و اصالتِ نداشته؛ با تیر خطای عامدانه، خود را محق این شکست و از دست دادن جلوه میدهد. او هیچوقت پای چیزی جز پول و اعتبار و عنوان/ لقب نمانده و به همین واسطه همواره بیشتر از آنچه به دست آورده، از دست داده است؛ از جایگاه و اعتبار و احترام تا پول و فرزند و همسر و… پایش را!
بی دلیل نیست که پسرخواندهاش او را اینگونه توصیف میکند (بری کمی بالاتر از فرصتطلبه!) وقتی هم پیشنهاد دریافت مقرری مادامالعمر بهشرط ترک انگلستان را میدهد، مطمئن است خوی فرصتطلب بری، او را به پذیرش این حقارت وامیدارد.
فیلم در طول مسیر پرفرازونشیب ماجراجوییهایی که ردموند بری/ بری لیندون برای به دست آوردن پول، اعتبار، احترام، عنوان/ لقب و ورود به طبقۀ اشرافزاده انگلستان طی میکند، با تکیه بر روایتی هجوآمیز نقاط اوج حرکت کاراکتر را از حضیض تا اوج و سقوط دوباره، با بخشبندی دو قسمتی به شکل خطی و با زیرمتنی غنی برای مخاطب به تصویر میکشد.
اما تمهیدات جسورانهای هم در روایت طراحی شده تا به شیوهای متفاوت مخاطب غافلگیر و ترغیب به پیگیری شود. نمونۀ بارز آنهم افشاگری راوی در نیمۀ پایانی فیلم است که صراحتاً پیشبینی میکند؛ وارثی برای بری نمیماند و آخر عمر در فقر و تنهایی به سر خواهد برد!
این هشدار باعث میشود از همان لحظه، تمرکز و توجه به حضور پسر کوچک خانواده؛ برایان پاتریک لیندون و پیرامون او بیشتر شده و بهخصوص با طرح ماجرای خرید اسب به مناسبت تولد و… تعلیقی کوبریکی وارد کار شود که به جذابیت این همراهی سهساعته تا لحظۀ پایانی میافزاید.
اما قاب پایانی از آنِ روزمرگی لیدی لیندون (ماریسا برنسون) و پسرش؛ لرد بولینگدون و امضای برگۀ مقرری سالیانه بری است که با ظرافت و آیینهوار، قرینۀ قاب ردموند بری و مادرش شده است. تقارنی که در سکوت فریاد میزند: اصالت و نجیبزادگی با القاب خریدنی نیست!
و ردموند بری تبدیل به خاطرۀ تلخ و دور این خانوادۀ اشرافزاده میشود، بدون آنکه توانسته باشد بهای این همجواری فرصتطلبانه را با ره توشهای از اصالت و اندکی تغییر بپردازد.
مطالب پیشین: