فیلم «شبهای روشن» یک درام اقتباسی عاشقانه از همجواری کوتاه اما باکیفیت مرد و زنی است که دیدگاه هر دو را در خصوص عشق و زندگی به چالش میکشد؛ یکی را به اولین عاشقی و دیگری را به بازیابی عشق وامیدارد. در بزنگاهی دراماتیک وقتی هر دو به جایگاه قبلی خود بازمیگردند؛ مردِ تنها، یک عاشقِ ناکامِ تنها شده و زنِ عاشقِ تنها، یک عاشق کامیاب با دلی ناآرام!
فرزاد مؤتمن؛ کارگردانی که فیلمسازی را از مستندسازی آغاز کرد، اولین فیلم سینمایی خود، «هفت پرده» را سال ۱۳۷۹ بر اساس فیلمنامهای از سعید عقیقی ساخت که رویکرد اقتباسی به ادبیات کهن و هفت شهر عشق عطار داشت.
فیلمی فرمگرا که پس از مورد توجه قرار گرفتن در نوزدهمین جشنواره فجر و دریافت سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل زن برای ماهایا پطروسیان و نامزدی زنده یاد مسعود بهنام برای بهترین صداگذاری و میکس، هیچوقت اکران عمومی نشد.
این تجربۀ ناکام (در ارتباط با مخاطب) پیشدرآمدی شد برای همکاری مجدد مؤتمن و عقیقی که سال ۱۳۸۱ با «شبهای روشن» رقم خورد. یک اقتباس چالشبرانگیز از داستان کوتاه داستایوسکی که سال ۱۸۴۸ میلادی؛ در دوران ابتدایی نویسندگی او خلق شده بود.
قصهای که در قلب سنپترزبورگ و شبهای سپید این شهر میگذرد که به علت موقعیت جغرافیایی نسبت به مدار قطب شمال تا صبح روشن است. روشنایی که فراتر از یک پدیدۀ علمی به وضعیت راوی اول شخص داستان دلالت دارد؛ یک مرد خیالباف دائمی، تنها و منزوی که طی چهار شب همراهی با زن جوانی به نام ناستنکا، برای اولین بار عشق را تجربه میکند و شبهای تارش سحر میشود!
پیش از عقیقی و مؤتمن، اقتباسهای سینمایی دیگری هم از این قصه داستایوسکی شده بود که از مهمترین آنها میتوان به نسخۀ ایتالیایی «شبهای روشن» لوکینو ویسکونتی (۱۹۵۷) و نسخۀ فرانسوی «چهار شب یک رویابین» روبر برسون (۱۹۷۱) اشاره کرد که در نوع خود قابل قبول و موفق بودند.
«شبهای روشن» ایرانی در بیستویکمین جشنواره فیلم فجر نامزد دریافت سیمرغ بلورین بهترین بازیگر زن برای هانیه توسلی و بهترین اثر هنر و تجربه شد. همچنین در هفتمین جشن خانه سینما با نامزدی در هشت رشته (فیلم، کارگردانی، فیلمنامه، طراحی لباس) برنده جایزه بهترین فیلمبرداری، بهترین تدوین، بهترین بازیگر نقش اول زن و بهترین طراحی صحنه شد.
مهمترین ویژگی فیلم که این اثر را تبدیل به عاشقانهای ماندگار و یک فیلم کالت در سینمای ایران کرده، رویکرد اقتباسی آن به برداشت آزاد از ادبیات روسیه و بهخصوص روند ایرانیزه کردن اثر است که به شکلی ظریف و هنرمندانه به تاروپود فیلمنامه رسوخ کرده است.
عقیقی با هوشمندی توانسته بهواسطۀ تغییراتی کاربردی، روح ایرانی و شاعرانگی به سبک عرفان و عاشقانههای اینجایی را وارد قصه کرده و در عین حال به جامعه و روابط و مناسبات مدرن روز نقب بزند، بدون آنکه فیلمنامه تاریخ مصرف پیدا کند یا محدود به مقطع زمانی خاص باقی بماند.
در این تغییرات با انتخاب یک استاد دانشگاه (مهدی احمدی) که شعر و شاعری و ادبیات را آموزش میدهد، اما خود باوری به کارکرد آنها در حیات و روابط روزمره خود ندارد، بخش مهمی از جهان اصیل قصه خلق شده تا درام حول محور حرکت او از بیباوری به باورمندی پیش برود و پیشبرنده اصلی عشق باشد و بس!
به این ترتیب فراتر از اینکه با جهانی مملوء از شعر و ارجاع ادبی و شاعرانگی و کتاب و… سر و کار داریم، در واقع با کاراکتری همراه میشویم که بیباوری او در لحن و بیان و گفتار، نوعی سردی و فاصلهگذاری ایجاد کرده که تبدیل به زبان و لحن روایی و تصویری فیلم هم شده است.
رویکردی منحصربهفرد که قصه و فیلم/ فیلمنامه و کارگردانی را آنچنان متأثر از هم و بهنوعی درهم تنیده که طراحی، ساختار، میزانسن، قاببندی، دکوپاژ، بازیها و حتی رنگ و بو و طعم فیلم را مخصوص به خود و بیبدیل کرده؛ بی شباهت به هر عاشقانۀ دیگری در سینمای ایران و حتی اقتباسهای دیگر از این قصه.
فیلم از آغاز با تمرکز بر کاراکتر استاد و جهان پیرامون او از زاویه نگاه خودش که با تکگویی او و حرف زدن درباره ساختمانها، خانهها، شهر و مردم همراه است، محوریت را به خط داستان زندگی او میدهد که در یک پیادهروی شبانه به رویا (هانیه توسلی) برمیخورد و ناخواسته چهار روز آتی زندگیاش با دختر جوان گره میخورد.
چهار روز همراهی که قرار است (بدون عشق) بگذرد؛ شرطی به ظاهر سهل برای مرد که باوری به عشق ندارد غافل از آنکه نقطۀ آسیبپذیرش همین است. کافی است گارد خود را پایین بیاورد تا عاشقترین مرد جهان شود و به خاطر معشوقی که هنوز راز دلش را به او افشا نکرده، به کتابخانهاش (عشق قدیمی) چوب حراج بزند تا جا برای (عشق تازه یافته) باز شود.
از سوی دیگر میتوان فیلم را خوانشی متمایز از مثلث عشقی کلاسیک دانست که یک ضلع این مثلث کلیشهای، غایب است (امیر) و درام در نبود او بین دو ضلع دیگر (استاد و رویا) جریان مییابد تا پایان که با سر رسیدن امیر، رشتهها پنبه میشود.
استاد گویی قدمی با کامیابی فاصله داشته، اما در حقیقت جهانی فاصله دارد با کامروایی و رویا که گویی در فاصله واکاوی ذهن برای جانمایی دو مرد، تأملی به اندازه یک دم و بازدم میکند و حاصل آن، انعکاس نامش از زبان امیر است که در لحظۀ آخر او را صدا میکند (چه کسی میداند رویا در آن لحظه چه مجموعهای از حسها را تجربه کرده است؟)
به همین واسطه میتوان «شبهای روشن» را آزمون عاشقیّت برای هر سه ضلع این مثلث دانست که در مورد هر یک از آنها با درجه کیفیت و سختی خاص خود برگزار میشود و بکر و تازه ماندن آن در طول سالیان در همین نکته نهفته است.
استاد، عاشقی تازهکار که سختترین آزمون زندگی و عشق را از سر میگذراند و از تنهاییِ محض به تنهاتر شدنِ عاشقانه میرسد. رویا؛ عاشقی کهنهکار که سختی آزمون او به چالش کشیدن عشقی است که ازلی-ابدی به نظر میآمد، اما برای لحظهای دچار تردید شد (لحظهای که تا پایان عمر رهایش نخواهد کرد). امیر، عاشقی پاکباخته که آزمون سخت عاشقی او در حبس و پشت میلههای زندان گذشت و تنها چند لحظه با ناکامی و فنای عشق فاصله داشت، اما رهایی از راه رسید!
*قطعهای از ترانه «گل گلدون من» سروده فرهاد شیبانی با صدای سیمین غانم.