ابتدا قصد داشتم – بر خلاف همۀ مطالب پیشینم در مورد فصل اول و دوم اقتباس سریالی «آخرین بازمانده از ما» – این یادداشت را بدون تلاش برای مقایسه بین ویدئوگیم و سریال بنویسم و انگار کنم که هرگز آن بیستوچهار ساعت ناب را تجربه نکردهام، اما نمیشود که نمیشود؛ نمیشود لحظاتِ برزخی پایین رفتن الی از پلهها را فراموش کرد؛ نمیشود اولین مواجهه با کالبد آشولاشی که جوئل خطابش میکنند را فراموش کرد؛ نمیشود آن آتشِ انتقام را که نه فقط در الی، بلکه در ما نیز زبانه کشیده بود، فراموش کرد؛ نمیشود چشمانِ خشمگین الی را فراموش کرد؛ نمیشود فروپاشیدن ناگهانی صورتِ جسی را فراموش کرد؛ نمیشود آن دریای خونی که ابی و الی آغاز کردند و در نهایت خودشان در آن غرق شدند را فراموش کرد و هزاران نمیشود دیگر. صد حیف سریال – حداقل در این فصل دوم – هرگز از پس خلقِ این خاطراتِ فراموشنشدنی برنمیآید و در عوض آنچه تحویلِ ما میدهد، گلچینیست از مهمترین سکانسهای ویدئوگیم. و پرواضح است که این گلچین، توشۀ کاملی نیست برای ساختِ یک سریال آخرالزمانی تمامعیار.
میتوانم تصور کنم که کریگ مزین (خالق سریال)، داستان احتمالاً هشتصد صفحهای ویدئوگیم «آخرین بازمانده از ما: قسمت دو» را باز کرده و شروع کرده، بیوقفه خطکشیدن زیر بخشهای مهمِ آن. و ناگهان به خودش آمده و با فیلمنامهای حدوداً پانزده تا بیست ساعته مواجه شده است. سپس در اولین قدم با نیل دراکمن و مدیران اچبیاو (مکس یا هر آنچه امروز خودشان را صدا میکنند) تماس گرفته و اعلام کرده که یک فصل برای اقتباس از قسمت دوم ویدئوگیم کافی نیست و نیاز است فصل سوم و چهارمی نیز ساخته شود. طبعاً کار سختی هم برای جلب رضایتشان نداشته است. در قدمِ بعدی ابتدا فراموش کرده که دردسر بزرگی به نام اقتباس از بخشِ ابی دارد و متمرکز شده بر بخش الی. حال که آن چاه عمیق بدل شده به چالهای به نام گنجاندن لحظاتِ مهم ویدئوگیم در تنها شش ساعت؛ البته به انضمام بخشهایی که باید به داستان اضافه کند تا به زعم خودش قصهای عمیقتر و تراژیکتر روایت کند. نتیجه اما اثریست که با پرشهایی ملالآور همراه است؛ این ساختارِ اپیزودیک هر قسمت و پریدن ناگهانی از واقعهای به واقعۀ دیگر، امکان بالوپر بخشیدن به جنبههای احساسی را به کلی از اثر سلب کرده است. شاید اگر این فصل به جای هفت اپیزود، ده اپیزود بود و سازندگان خطر انتقاد مخاطبین را به جان میخریدند و اندکی شجاعت به خرج میدادند، میتوانستند، فصلِ سوگواری الی برای درگذشت جوئل و بسیاری از اتفاقات دیگر را با آرامشِ بیشتری روایت کنند و در نتیجه فصل دوم از منظر بار دراماتیک غنیتر میشد. حال آن که این بلای ساختِ اثری با ضرباهنگ بالا، «آخرین بازمانده از ما: قسمت دوم» را از یک تراژدی انتقام محور تا حدِ نازلِ اکشنی آخرالزمانی پایین آورده است. اساساً با سریالی روبروییم که نه مختصات دقیقی از ساکنانِ جکسون ترسیم میکند، نه از پس پرداختن به فرقۀ «زخمیها» برمیآید و نه میتواند گروهی شبه نظامی به نام «ولف» را تعریف کند. این سردرگمی حتی به زامبیهای بختبرگشته نیز سرایت کرده و هر کدامشان از یک منبع مختلف به جهانِ «آخرین بازمانده از ما» تبعید شدهاند؛ بعضیهایشان هوشمندند، بعضیهایشان از جنگ جهانی زی کوچ کردهاند و برخیشان تنها دستگاهِ تولید صدا هستند. ضعفها تنها به این نکات نیز خلاصه نمیشوند؛ سریال همذاتپنداری با غمِ الی را تماموکمال به مخاطب واگذار میکند و خود به اندک سکانسهایی که چندان خوب هم از آب درنیامدهاند، بسنده میکند. در چنین شرایطی طبیعیست که عشقِ میان الی و دینا نیز چندان چنگی به دل نخواهد زد. وقتی فصل اول ساخته شد، تصور میکردیم بالاخره یک نفر موفق شده از ماموریت اقتباس از ویدئوگیمها سربلند بیرون بیاید؛ حال شاید فرصت آن باشد که دوباره، دربارۀ آن تصور تامل کنیم.
در بررسی سه اپیزود ابتدایی نیز، به مشکلاتی که انتخاب بلا رمزی در نقشِ الی خلق کرده، اشاره کردم. حال فرصت مناسبیست که دقیقتر به این مشکلات بپردازم. ابتدا باید اعتراف کنم، بلا رمزی بازیگر قابل قبولیست اما به هیچوجه گزینۀ مناسبی برای به تصویر کشیدن یکی از نمادینترین شخصیتهای تاریخ سونی نیست؛ معصومیتی در چهرۀ اوست که در قسمت دوم ویدئوگیم هیچگاه اثری از آن نبود. الیِ قسمت دوم یک دخترک سربههوایِ خوشوخرم نیست، ماشین کشتاریست که آخرین ذراتِ باقیماندۀ نوجوانیاش زیر ضربههای بیرحمانهای ابی نیستونابود شد. و اساساً چنین پروتاگونیستی مناسب رهبری قصهای است که محوریتش جنگ و انتقام و خون و خونریزیست. گاه حتی باید از خودمان بپرسیم الیِ سریال، توانِ قربانیکردن عشق را همانگونه که الیِ ویدئوگیم سرآخر آن را سلاخی کرد، دارد؟ از نوعِ تغییرات در داستان و دیالوگها میتوان حدس زد که اتفاقاً نویسندگان سریال نیز کاملاً از این مشکل آگاه بودند و در نهایت مردد ماندهاند بین تلطیف سکانسهای خشونتبار و هولناک ویدئوگیم و وفادار ماندن به قصهای که سنگِ بنای یکی از بزرگترین آثار سرگرمی تاریخ بود. و بیشک این تردید در فیلمنامه به بازیگر نیز سرایت میکند. چنین است که در برخی سکانسها، استیصال بلا رمزی کاملاً به چشم میخورد، او از طرفی تلاش میکند الیِ جدیدی باشد و از طرفی نیمنگاهی به آن شمایلِ مشهور دارد. بنابراین با یک بازیگر روبروییم که در آن واحد دو وجهِ متضاد را به نمایش میگذارد؛ گاهِ نمایشش چشمگیر است و گاه چنان ضعیف که سد راه سریال است برای خلقِ اتمسفری که برنامهریزی کرده بود.
دستِ آخر، با هیچ مترومعیاری، فصل دوم «آخرین بازمانده از ما» (The Last of Us) یک شکست به شمار نمیرود، اما هرگز موفق به صعود به جایگاه رفیعی که ویدئوگیم سالها پیش آن را فتح کرده بود، نمیشود. این سریال میتوانست چیزی بیشتر از یک محصول سرگرمی صرف با حالوهوایی آخرالزمانی باشد، اما چندین تصمیم غلط – از انتخاب بازیگر گرفته تا کوتاهکردن سریال و عبور سرسری از اتفاقاتی که تراژدیهایی مهیبند – آن را تبدیل کرده به سریالی یکبارمصرف که حکم خاطرهبازی زودگذری دارد با ویدئوگیمی که تاریخ داستانگویی در صنعتش را تغییر داد.