۱- بتمن، پنگوئن و ما ایرانیها:
سال ۱۹۸۸، دسی کمیک، ناشر داستانهای مصور، «مرگی در خانواده» نوشته جیم استارلین را منتشر کرد. این مجموعه چهار قسمتی از سری «قوق قهرمان بتمن» که توسط جیم آپارو تصویر شده بود، برای ما ایرانیها ظاهراًاهانتهای زیادی را در برداشت: بتمن وارد بیروت میشود و فارسی حرف میزند، جوکر لباس عربی بر تن دارد، اما ایرانی است و… .
بسیاری از هموطنان این اشارات را با نگاه تئوری توطئه دیدند و آن را تلاشی برای انکار هویت ایرانی دانستند. اما دردنیای امروز که از دیستوپیای گاتم سیتی هم دیستوپیاتر شده است، خوب است کمی خوشبینانهتر نگاه کنیم و تصور کنیم پرچمی که بتمن علیه هویت ایران برداشته بود، تنها از سر کمدانشی خالقانش در دستانش قرار گرفته بود. همان کمدانشی که هموطن معترض به تصاویر و متن فانتزی داستانهای مصور بتمن به آن دچارند وقتی فراموش میکنند ما هموطنان عرب زبان کم نداریم! پس میتوان ایرانی بود، لباس عربی بر تن داشت و به زبان عربی سخن گفت.
اینک سیوشش سال بعد، مینیسریال هشت قسمتی پنگوئن با اضافه کردن یک شخصیت زن ایرانی به نام نادیا -با بازی شهره آغداشلو- در کنار خورشت بادمجان، دوسه جمله دیالوگ فارسی، پخش چند ثانیهای موسیقی رپ فرشاد و دو سه دقیقه پخش ترانۀ مرحوم گیتی پاشایی، به میدان میآید تا اعاده حیثیت کند از هویت ایرانی به غارت رفته توسط داستانهای مصور بتمن.
صادقانه بگویم بهعنوان یک زن ایرانی ترجیحم این است که جوکر خبیث، نمایندۀ ایرانیهای شیعه تروریست و دست پروده حکومت باشد تا به سادگی بتوان از آن اعلام برائت کرد. اما دیدن زن ایرانی مدرن در مقام همسر رئیس خانواده مافیایی «مورونی» که قاچاق مواد مخدر میکند قطعاً نقض غرض است! «تاج» نام داشتن فرزند این خانواده و اینکه همسر آمریکایی نادیا چند کلمه فارسی حرف میزند و خورشت بادمجان خوب درست میکند، کمکی به رفع تثبیت تصویر کلیشهای عربها، ایرانیها و یا آسیاییها در مقام تروریست یا مجرم در آثاری از این دست نمیکند که هیچ آن را تأیید هم میکند.
از این روست که استفاده از عناصر فرهنگ ایرانی در این سریال نهتنها عرق ملی مرا خوش نمیآید که به نظرم به وضوح جلوهگر فرهنگ ایرانی باسمهای لسآنجلسی است. فرهنگی که تبلورش در یک نماد بیگودی* مانند فلزی توخالی است در بلوار سانتا مونیکا بهعنوان «منشور کوروش». نمادی که چون خاری است در چشم هر فرهنگدوستِ وطنپرستی که کوروش هخامنشی را رهبری پیشرو میداند.
و باز شخصاً ترجیح میدهم برای ترویج فرهنگ ایرانی, آمریکاییها، شوخیهای هوشمندانه نسیم پدرام با فرهنگ ایرانی را در «نمایش زنده شنبه شب» بشنوند تا حرفهای اغراقآمیز سالوادور مورونی -با بازی کلنسی براون- در پنگوئن را دربارۀ برتری گیتی پاشایی به فرانک سیناترا.
۲- جیمز کاگنی پنگوئن پوش:
همانگونه که شخصیت بتمن از دل شماره بیستوهفت داستانهای مصور دی سی کمیک متولد شد، سریال «پنگوئن» هم از دل فیلم بتمن مت ریوز- با بازی رابرت پتینسن- زاده شد.
بتمن ریوزو پتینسن اما بتمن، آن «فوق قهرمان» معهود، نبود. او کارآگاهی بود نقابپوش در تریلری دربارۀ یک قاتل سریالی. فیلم ریور مشخصاً وامدار هفت دیوید فینچر بود. پس تعجبی ندارد اگر پنگوئن این مجموعه کوچک هم یک «فوق شر» همیشگی داستانهای مصور بتمن نباشد. این مجموعه نه در ژانر«فوق قهرمان» که در ژانر گانگستری میگنجد و ترکیبی است از رفقای خوب، سوپرانو و پدرخوانده. در واقع جز چند نام آشنا و دیستوپیای گاتم سیتی وعلامت بتمنی که تنها در پایان مجموعه چند ثانیه بر آسمان شهر گاتم دیده میشود، ارتباط دیگری میان این مجموعه و فرنچایز** بتمن ندارد. چنانکه جوکر «فیلیپ تاد» هم ارتباطی به جوکر داستانهای مصور «بتمن» و ژانر «فوق قهرمان» نداشت و یک سایکوتریلر بود.
فاصله گرفتن از فضاسازی داستانهای مصور فوق قهرمانی، برای اثری برگرفته از مجموعه «بتمن»، بهخودیخود نه نقطهقوت است و نه نقطهضعف. اما شاید نمایانگر هوش سازندگان باشد که بر آن آمده اند تا در روزگاری که فیلمهای «سوپر هیرو» بازار را قبضه کردهاند، با استفاده از این فرنچایزها قصههای دلخواه خود را روایت کنند. در مورد پنگوئن میتوان گفت، که این قصه روایت شده مملو است از شخصیتهایی تخت که دچار تحول نمیشوند و دیالوگهایی بسیار کلیشهای را به زبان میآورند.
این مجموعه با اینکه آشکارا از نمونههای معروف و محبوب سینمای گانگستری الگوبرداری کرده است، اما درهیچ زمینهای ذرهای به شاهکارهای مرجع خود چیزی نمیافزاید و یا تعبیر تازهای از آنها به دست نمیدهد.
تماشای کالین فارول با آن گریم سنگین در فیلم بتمن دست کم تازگی داشت، اما تماشای هشتساعته شخصیت مرکزی که میمیک صورت و احساساتش زیر خروارها پلاستیک محوشده، تنها کسالتبار است.
دیگر نکتۀ ناخوشایند این روایت این است که نویسندگان، تحول و یا تناقضهای وجودی شخصیتها را با بازی دادن تماشاگر اشتباه گرفتهاند.
پنگوئن که به دلیل نقص عضو شخصیتی outcast است، در آغاز حس همدلی را با مخاطب برانگیزد حتی زمانی که در همان صحنه آغازین، بابن مورد تمسخر واقع شدن، اهانت کننده را به قتل می رساند. اما به زودی و در همان اپیزود اول، مخاطب هر نوع حس سمپاتی را نسبت به این شخصیت ، از دست می دهد.
پنگوئن از گانگسترهایی حرف میزند که احترام محله یا شهرشان را برمیانگیختند چون به افراد محلهشان اهمیت میدانند.
که به طبع یادآور شخصیت پیچیده و شگفتانگیز «دن کورلئونه» است در پدرخواندهها. اما پنگوئن علیرغم علاقهاش به چنین مجرمان کاریزماتیکی، خود فاقد هر نوع پیچیدگی و گیرایی است؛ او تنها یک جانی بالفطره بچهننه است، اما نه جانی روانپریشی چند لایه و غامض چون « جان دو» در هفت. بلکه موجودی است خبیث آفریده شده، که در کودکی برادران خود را با حبس کردنشان در تونلی در کانال فاضلاب به قتل رسانده است! در داستانهای مصور بتمن هم، پنگوئن به خلاف دیگر «فوق شر»ها مجنون نیست اما خبیث ذاتی بدون داشتن فراز و فرودهای شخصیتی هم نیست. او در واقع به دلیل عدم جنون در رفتارش است که از ماندگارترین «فوق شر»های سری بتمن به شمار میرود.
در تضاد با پنگوئن کالین فارل، میتوان به شخصیت پنگوئن دنی دویتو در بازگشت بتمن ساختۀ تیم برتون اشاره کرد که شوخ طبعی و هراسناک بودن را توامان دارد. پنگوئن خلق شده توسط دویتو و برتون در دنیای خیالی شخصیت به مراتب باور پذیرتر است از پنگوئن ریور و کالین فارل.
مهمتر آنکه دربازگشت بتمن مانند مجموعه داستانهای مصور، دربارۀپنگوئن پسزمینهای داده میشود: والدین آریستوکرات آزوالد چسترفیلد کابلپات، به دلیل نقص عضو و کوتاهی قدش او را در کانال فاضلاب انداخته تا بمیرد.
این پسزمینه، نه به دلیل توجیه رفتارهای شرورانه آز که بعدتر پنگوئن خوانده میشود، که از نظر روانشناختی رفتارهای مجرمانه او به کار مخاطب میآید و ذهن را درگیر خود میکند.
در این مجموعه HBO MAX اما با اینکه به لنگ بودن پای آزوالد (آز) بهعنوان عارضهای که از کودکی همراهش بوده، اشاره میشود، اما کوچکترین نشانهای از عدم توجه مادر به آز خردسال نمیبینیم که بتوان دلیلی برای به قتل رساندن برادرانش توسط اویافت، مگر شرارت ذاتی. در فلاش بکی؛ او پس از کشتن برادرهایش در آغوش مادر از همه جا بیخبر، به تماشای فیلمی از «فرد آستر» مینشیند.
پیش ازاین فلاش بک، در اپیزود دوم دریافتهایم که تنها کسی که پنگوئن حاضر است برایش هر کاری انجام دهد مادرش است. آشنا نیست؟ گانگستری که همۀ زندگیاش در مادرش خلاصه میشود؟
کودی با بازی جیمز کاگنی در اوج التهاب را به یاد نمیآورد؟ حتی دیالوگ «من در اوج جهانم» کاگنی را هم در قسمت هفتم تکرار میکند.
اینگونه ارجاعات ممکن است برای سینماروهای حرفهای و دنبالکنندگان آثار کلاسیک، لبخندی به لب بیاورد، اما همچنان کمکی به شخصیتپردازی پنگوئن نمیکند.
آزوالد چیترفیلد کابل پات، ملقب به پنگوئن، در این مجموعه آنقدر پلید است که حتی حاضر است مادرش زیر شنکنجه جان دهد، اما حقیقت را به زبان نیاورد! تضاد میان واکنش از به شکنجه مادرش و عشقی بدون شرطی که پیشتر از آن دم میزده، شخصیتپردازی معیوب او را معیوبتر میکند. در عین حال که شخصیتی تا این حد پلید در تعریف یک « فوق شر» قرار میگیرد و در جهان فانتزی « فوق قهرمان»ها قابل پذیرش است، ولی مجموعه «پنگوئن» چنان که گفتیم، فضاسازی فانتزی ندارد و بنابراین شخصیتی تا این تک بعدی درچنین جهان رئالی نهتنها عاری از منطق که فاقد هر نوع جذابیتی است.
به همین دلیل است که مخاطب نه دچار ترس میشود ونه شگفتزده، وقتی کمی بعدتر در همان قسمت پایانی آز (آزوالد/ پنگوئن)، ویکتور -پسری که به او به چشم یک پدر نگاه می کند- را با دست خود خفه میکند چرا که خانواده را «نقطهضعف میبیند».
خوب است همینجا اشاره کنیم که ویکتور (ویک) هم، مانند شخصیت نادیا، در داستانهای مصور بتمن حضور ندارد و ساختهپرداخته لورن دوفرانک و مت ریوز است. ویکتور شباهتهای زیادی به شخصیت هنری – با بازی لیو لوتا- در رفقای خوب دارد. البته در اینجا به نظر میرسد آنچه آز و ویکتور را به یکدیگر نزدیک میکند رنجبردن هر دو از نوعی نقص عضو است: آز یکپایش میلنگد و ویک لکنت زبان دارد. این رابطه علیرغم ظرفیت داشتن برای نجات این سریال از افتادن به ورطۀ «تکراری و کلیشه» بودن، با دیالوگهای عاری از طرفت وخلافیت و عدم تحول در سیر رابطه، به سرنوشت رابطه آز و مادرش دچار میشود.
شخصیت مادر هم به اندازۀ شخصیت آز نسنجیده تصویر شده است. نه دلیلی است برای تشویقهای او، وقتی که آز آلبرت پسر خانواده فالکون –مهمترین خانوادۀ مافیایی شهر گاتم-. را به قتل میرساند، و نه دلیلی ارائه میشود برای تصمیمگیری ناگهانیاش مبنی بر کشتن آز، چرا که او طی دیالوگی می گوید که همیشه میدانسته آز قاتل دوفرزند دیگر اوست.
صحنۀ انتقام مادر ازآزوالد و فرار آز هم فاقد هر نوع منطق است؛ آز مجروح دستبسته به سادگی در برابر چشمان سوفیا فالکون و محافظش فرار میکند؛ چنین فرار محیرالعقول و فاقد اصول معقول داستانگویی، حتی در دنیای فانتزی جیمز باند هم دیده نشده است.
در این مجموعه تنها شخصیت تماشایی، سوفیا فالکون است.
او که تکدختر خانواده «فالکون» است و از سوی پدر خود مورد خیانت واقع شده، یادآور شخصیت شیوون در سریال درخشان جانشینان است: زنی گرفتار آمده در میان مردانی که برای حفظ قدرت از هیچ جرم جنایتی روی گردان نیستند.
در فلاش بکی میبینیم که آزوالد که راننده سوفیا بوده است، وقتی در مییابد که سوفیا پِی برده است به راز قتل سریالی زنان تنها، او را به پدرش -کارمین فالکون- لو میدهد. کارمین که خود همان قاتل سریالی -معروف به هنگمن- است، با توطئهای سوفیا را بهعنوان «هنگ من» در آسایشگاه روانی آرکام به مدت ده سال بستری میکند.
اضافه کردن این پیشینه به شخصیت سوفیا، نقطۀ افتراق مجموعه پنگوئن است با داستانهای مصور «بتمن». نقطۀ افتراقی که باید آن را خوش آمد گفت.
سوفیا فالکون تنها کسی است که خشونت غیرقابل باورش، دلایل روانشناختی دارد: خانواده خیانت کار و فاسدش را یکجا به قتل می رساند تا خود رأس قدرت قرار بگیرد. نفرتش از آز هم به دلیل خیانت اوست و هم به دلیل کشتن آلبرت، برادر بزرگ سوفیا.
سوفیا پس از آنکه از سرنوشت دردناک مادرش در دستان خانواده فالکون مطلع میشود. خانواده مافیایی جدید خود «جی گانته» را به نامخانوادگی مادرش نامگذاری میکند که اتفاقی است منحصربهفرد در جهان فیلمهای گانگستری. بازی کریستین میلیوتی در ایفای نقش این شخصیت پیچیده و روانپریش خیرهکننده است. او بیتردید تنها دلیل برای تاب آوردن هشت ساعت تماشای این مجموعه است. در پایان که بار دیگر سوفیا در آسایشگاه روانی بستری میشود و با لبخند نامهای که از خواهرخواندهاش دریافت کرده را میخواند، تماشاگر از دیدن بارقۀ امید در چهره او احساس رضایت میکند. این همان بازی است که آلفرد هیچکاک در «روانی» با مخاطب خود میکند؛ وقتی که نورمن بیتز ماشین قربانی خود را دارد غرق میکند، اما اتومبیل دوباره به روی آب برمیگردد و مخاطب هممانند نورمن بیتز نگران میشود که مبادا اتومبیل سبب لو دادن بیتزجنایتکار شود! از این رو است که سوفیا فالکون به مفهوم دقیق کلمه نماینگر توفیق در پروردان یک آنتاگونیست دیدنی و جذاب است، اعتباری که آن را به پنگوئنی که «فوق شر» مرکزی این مجموعه است، نمیتوان داد، اما میتوان امید داشت که سوفیا جی گانته معادل بر پرده ماریا لیچیاردی*** شود و اولین «مادر خوانده» رسمی دنیای سرگرمی شوند. او اکنون در گوشه تیمارستان آرکام همچنان فالکونی (شاهینی) است آماده پرواز، شاهینی مسحورکنندگی که میتواند پرواز خفاش را هم از این پس با موانع بسیار روبهروکند.
*تعبیر بیگودی را وامدار نکتهبینی کامران ملک مطیعی، از بازیگران وصداپیشگان با سابقه، هستم.
** فرانچایز آثار هنری، مجموعه ای از فیلم یا کتاب است که نهتنها روایت را از طریق توالی زمانی و پیشدرآمدها ادامه میدهد، بلکه شامل گسترش روایتها هم میشود.داستانهای مصور «بدی قهرمانیها» از زمره فرانچایزهای مهم معروف به حساب میآیند.
*** ماریا لیچیاردی است، رهبری خانواده لیچیاردی در ناپل، ایتالیا را بر عهده داشت و بهعنوان یک «مادرخوانده» قدرتمند در مافیا شناخته میشد.