اعتقادات مذهبی مسیحی نقش مهمی در شکل دادن به فرهنگ اروپایی به شکلی کاملا تاثیرگذار و مسلط در برآیند هنری و نوشتاری اروپا داشته است. ریشه بسیاری از اساس فرهنگ اروپا در کتاب مقدس پایهگذاری شده و سیستمهای اعتقادی و ساختارهای اجتماعی بر این پایه شکل گرفتهاند. در سینما نمونهها بسیاری برای اشاره وجود دارد. از مسیح روی آب راه میرود ژرژ ملییس و تعصب گریفیث گرفته تا سینمای کارل تئودور درایر و اینگمار برگمان که مستقیم و غیرمستقیم این تاثیر مشاهده میشود. برای مثال میتوان به نور زمستانی برگمان با دنبال کردن شخصیت کشیش و درگیری با مفهوم ایمان اشاره کرد که مستقیما با کلیسا در ارتباط است. در پرسونا، الیزابت تصمیم میگیرد که مسیری را دنبال کند که ما را یاد راهبهها میاندازد که به عمق سکوت فرو میروند یا حتی شخصیت اصلی توت فرنگیهای وحشی، زندگی خود را از منظر مسیحیت ارزیابی میکند. در این یادداشت، سعی میکنم این تاثیر را در فیلم ناگهان بالتازار روبر برسون پی بگیرم.
فیلمهای روبر برسون به طور قطع پرسشهایی مذهبی مطرح میکنند و غالبا دستمایههایی دینی دارند. البته مسئله این است که اگر اثری موضوعش دین یا دستمایههای مذهبی باشد، این تضمین نمیکند که با اثری ایمانی یا اعتقادی طرفیم. شکی نیست که بخشی از خصلت رادیکال و انقلابی کارهای برسون ناشی از علاقهی او به فهم جنبه سیاسی حیات مذهبی و قوانین دینی است.
همان طور که براین پرایس در مقاله خود از میرلا جونان افرون نقل میکند، از منظر روایت، هیچ پایان خوشی در دنیای آثار برسون وجود ندارد. اما از منظر مسیحیت، کورهراههای آنیس، آنماری، کشیش دهکده، ژاندارک و بالتازار همگی پایانهایی خوشاند. برای هر یک از این شخصیتها، راه خندهداری که میپیمایند همان طریق مرموز و فهمناپذیر فیض است. راهی است که به نجات روح و رستگاری میانجامد. نمیتوان لحظهی گرهگشایی قصه نجاتیافتگان را تراژیک خواند.[1] آزردگی و رنج از این دید موجب رستگاری میشود. مسیح آزار دید و بسیار رنج کشید اما آیا خدایش او را تنها گذاشت؟ این قرائت از کارهای برسون در نقدهای سینمایی دهه پنجاه میلادی رونق داشت و به دلیل سبک او بسیار دوام آورد. این را شاید در دعای آخر کشیش قبل از مرگ پدر ماری در ناگهان بالتازار دید، او بخشی از کتاب مراثی (باب3، آیات 31 تا 33) را برای آرامش پدر میخواند: خداوند هیچ وقت ما را تنها نمیگذارد، ممکن است ما را مجازات کند، اما همچنان مهربان و رحیم است. خواست او این نیست که فرزندان انسان را آزرده کند
فیلم با سونات زیبای شوبرت آغاز میشود اما بعد از مدتی با صدای عرعر و رنج خر سونات قطع میشود و در نهایت ترکیب از موسیقی سونات و عرعر اندوهناک با صدای زنگوله پاستورال و تصویر کرهخری که شیر میخورد پایان مییابد، دست دخترکی که ناگهان وارد کادر میشود و بالتازار را نوازش میکند. او را به خانه میبرند و غسل تعمید میدهند. نام بالتازار خود ارجاعی به فرهنگ مسیحی و یادآور یکی از سه مغی است که به دیدار مسیح شیرخواره رفته بودند. در ابتدای باب دوم انجیل متی به دیدار مغان پرداخته است. در همین راستا بالتازار بسیار زیاد یادآور الاغ طلایی لوسیوس آپولیوس است.[2] تبدیل لوسیوس به الاغ در حالی است که شعور و قوه درک انسانی همچنان در او زنده است و میتواند هر آنچه رخ میدهد، حس و درک کند. پس از تبدیل لوسیوس، داستان توصیف رنج خری با درک انسانی است. در آخر لوسیوس در طی آین فرآیند به اوج درماندگی میرسد و عمق تباهی، پوچی و فساد خویش و جامعه را درک میکند. از طرفی هم چنان که دیمن اسمیت اشاره میکند، بالتازار یادآور ابله داستایفسکی است که در آن صدای خری در بازار مالیخولیای پرنس میشکین را رفع میکند اما برسون خود به آن سه مغی که شرح آن رفت و داستان بلعم باعورای عهد عتیق اذعان دارد. داستان بلعم باعورا در فصل 22 سفر اعداد آمده است. او از طرف خدا به مقام مستجابالدعوه رسیده بود اما از طرف مخالفان موسی به لعن موسی دعوت میشود. او با الاغش به بالای کوهی میرود تا این را به انجام رساند اما الاغ از این کار سرباز میزند و به سخن در آمد که فرشتگان از حرکت او جلوگیری میکنند. پس میتوان گفت برسون مسیحیت و داستانهای مذهبی را دستمایهای برای روایت خویش قرار دهد. از طرف دیگر مردی که بر خر سوار شده است پژواکی مسیحی دارد اما این تصویر زمانی بر ما عارض میشود که آرنولد مست از روی خر زمین میافتد و میمیرد. این تصویر با آرنولد که در چشمانداز شهر شعر میخواند بدون این که بداند دارد با همه چیز خداحافظی میکند همراه است. با این وجود، خر نیز در مراسم تشییع پیکر مسیحی بهخاطر ارتباط با عیسی مسیح که در روز یکشنبه با نخل به پشت الاغ سوار و وارد اورشلیم شد، مورد احترام قرار گرفت. چنان چه در باب یازدهم انجیل مرقس، آیات 1 تا 3 میخوانیم «چون به بیتفاجی و بیتعنیا رسیدند که نزدیک اورشلیم در دامنهی کوه زیتون بود، عیسی دو تن از برادران خود را فرستاد و به آنان فرمود: به دهکدهای که پیش روی شماست، بروید. به محض ورود، کره الاغی را بسته خواهید یافت که تاکنون کسی بر آن سوار نشده است. آن را باز کنید و بیاورید.» در باب نوزدهم لوقا، آیات ۲۹ تا ۳۶، در باب دوازدهم یوحنا آیات ۱۲ تا ۱۶ نیز این مهم پرداخته شده است. در جایی که آرنولد که حالا پولدار شده و بر خر سوار است، شهر را ترک میکند در همان حال از دنیا میرود و بر زمین میافتد.
به صحنه آغازین بازگردیم که سونات شوبرت با صدای خر همراهی و مخدوش شده است. صدای خر شبیه رنج و ناله است که در میان نتهای سونات جاانداخته است. اما در ادامه نقش بالتازار مختلکننده نیست بلکه او مسیری را طی میکند که بیرحمانه رنج میکشد، صدای اصلی عرعر بالتازار است که در میان صدا-نقشهای بشری خفه میشود. در ادامه نیز این به ما اثبات میشود که بالتازار صدایش، خودش و بدنش اسیر هستند مانند عرعر او که میان نتهای شوبرت اسیر بود. بالتازار در حال بازی است، ژاک و ماری در حالی که سر بر شانه یکدیگر دارند، تاب میخورند، همچنان شوبرت است که مینوازد. کودکی بالتازار را برای آخرین بار در حال بدرقه ژاک و خانوادهاش میبینیم و صحنه بعد شلاقی است که بر پیکر بالتازار فرود میآید. او کتک میخورد و صدای عرعرش دردناکش را میشنویم. چند سال بعد هم تفاوتی ندارد. باری که بالتازار میکشد نشاندهنده ادامه همان روند بهرهبرداری و آزار است. اما نافرمانی محکمتر نشان از نارضایتی او از شرایط حاکم است. او سواره و گاری را به زمین میاندازد و به آغوش خانه اولش فرار میکند، تنها در طویله ناله میکند و با آمدن ماری، شوبرت نیز مینوازد. عرعر بالتازار یک ابزار استعاری است و ارتباطی عینی با آنچه ما شاهد آن هستیم دارد، مثلا تاثیر نامطلوب ژرارد بر ماری و صدای اعتراض و ناخشنودی نویسنده.[3] بالتازار در ابتدا یک حیوان خانگی است اما در ادامه به یک حیوان کار تبدیل میشود که مدام مورد آزار و بهرهبرداری قرار میگیرد، از یک نابغه ریاضی در سیرک گرفته تا ابزاری برای حمل کالای قاچاق. صدا در فیلمهای برسون استقلال و بعد اخلاقی دارد که ما را ورای قلمرو بازنمایی تصویری میبرد. برسون صدا از قید تصویر آزاد میکند و با تاکید بر قدرت نمادین آن ظرفیتش را برای برانگیختن احساسات و یک ایده به کار میگیرد و به آن هویتی جداگانه میبخشد که از دل آن معنا بیرون میزند و تصور و چارچوب تصویری خلق میکند.
این واقعیت که خر و مسیح مورد آزار مداوم قرار گرفتهاند به تفسیرهای دینی صریح و روشنی از این قضیه دامن زدهاند. بالتازار وسیلهای صریح برای توصیف روح مسیحی است. وی بهعنوان شاهد حاضر است، بهعنوان چشمی که بهصورت متمایز حضور دارد و شاهد اعمال افراد مختلف است. بالتازار بازنماینده چیزی انسانی و الهی است و از انفعال حیوانی جداست. او با چشم خود به نظارهی این ظلم و جور انسان مینشیند و رنج میکشد. شبانگاه که ژرارد و دوستش، ماری را دید میزنند، او در حال تزئین حلقهای از شاخهها و گیاهان بر روی سر بالتازار است. اولین فیگوری که ما را مستقیم یاد عیسی میاندازد. فیگوری که در هنر نقاشی و مجسمهسازی پس از مسیحیت بسیار پرطرفدار بوده و مورد استفاده هنرمندان قرار گرفته است. در انجیل متی (باب 27، آیات 27 تا 32) در بخش استهزای مسیح آمده است: «سربازان پیلاتس، عیسی را به صحن کاخ والی بردند و همهی گروه سربازان گرد او جمع شدند. آنان عیسی را عریان کرده، خرقه ارغوانی بر او پوشاندند و تاجی از خار بافتند و بر سرش نهادند و چوبی به دست راست او دادند. آنگاه در برابرش زانو زدند و استهزاکنان میگفتند درود بر پادشاه یهود و بر او آب دهان انداخته، چوب را از دستش میگرفتند و بر سرش میزدند. پس از آن که او را استهزا کردند، خرقه از تنش درآورده، جامهی خودش را بر او پوشاندند. سپس وی را بیرون بردند تا بر صلیبش کشند.» در انجیل یوحنا (باب 19، آیات 2 و 3) آمده است: «آنگاه پیلاتس عیسی را گرفته، دستور داد تازیانهاش زنند. و سربازان تاجی از خار بافته بر سرش نهادند و ردایی ارغوانی بر او پوشاندند، و نزدش آمده، میگفتند: درود بر تو ای پادشاه یهود و او را سیلی میزدند.» و در انجیل مرقس (باب 15، آیات 16 و 17) آمده: «آن گاه سربازان، عیسی را به صحن کاخ یعنی کاخ والی بردند و همهی گروه سربازان را نیز گرد هم فراخواندند. سپس خرقهای ارغوانی بر او پوشانیدند و تاجی از خار بافتند و بر سرش نهادند.» وقتی ژرارد دستش را روی دست ماری میگذارد، او دستش را پس زده و به داخل خانه میرود. ژرارد و دوستش درست مانند سربازان پلاتس به جان بالتازار میافتند و او را به باد کتک میگیرند. این صحنه به داخل کلیسا کات میخورد و صدای زنگ پاستورال که مانند ابتدای فیلم در کودکی بالتازار شنیده میشد، آنچه در تولد دیدیم و حالا پس از تاج خار، پیش از به صلیبکشیدهشدن مسیح دوباره میشنویم، و جالب اینجاست که بار سوم هنگام مرگ بالتازار که ارجاعات مسیحی نیز دارد دوباره این صدا به گوش میرسد! بالتازار پهلوبهپهلوی فیگوراسیونی قرار میگیرد که بر روایات و آهنگ مسیحی دلالت میکند که مانند واقعیتهای غیرقابلحل باقی میماند.
بالتازار در طول مسیری که میپیماید مدام مورد آزار و اذیت و سوءاستفاده قرار میگیرد. ماری بنا بر ایمان خود هرگز از مسیحیت روی برنمیگرداند اما دردسرها و شری که در پی وی میآید بر شکش میافزاید. در مقابل بالتازار مانند یک مومن واقعی ایمان خویش را نگه میدارد و هرگز علیرغم موقعیتهایی که در آن فرار یا ترک افراد معقول به نظر میرسد، از صاحبان خود روی بر نمیگرداند. نقش ماری با بالتازار از منظر قربانی، موازی است اما بالتازار عذابی را که معروض آن واقع میشود، تحمل میکند. برسون از بالتازار شخصیتی مسیحگون میسازد تا رنج وی را در بستر داستان و تصویر بازنمایی کند. بالتازار تا زمان مرگ نمادینش مکررا مورد آزار و اذیت و ضرب و شتم قرار میگیرد و طرد و دستبهدست میشود. یا به عبارتی بالتازار مدام بین شرهای اخلاقی جابجا میشود. در ادامه این ارجاعات مسیحی، بالتازار بهعنوان یک حیوان مجبور به انتخاب کردن نیست، از هرگونه فساد و فسق مبری است و تجسمی از هفت فضیلت اصلی است. درصورتیکه هر یک از افرادی که با او سروکار دارند یکی از هفت گناه کبیره را فراخوانی میکنند. «خشم» در ویرانی آنارشیک ژرارد، «آز و طمع» در بازرگان غلات همانگونه که خساستش آشکار است (نکته جالبتوجه این است که این نقش را پییر کلوسوفسکی فیلسوف فرانسوی و برادر بالتوس -که نام اصلی او بالتازار کلوسوفسکی است- نقاش پرآوازه بازی میکند. دختران نوجوان در نقاشی بالتوس بسیار پررنگ هستند همانگونه که رفتار این مرد در فیلم با ماری شکل میگیرد.)، «غرور» در پدر ماری که مشکلات غیرقابلحل او ناشی از امتناع سرسختانه وی از ارائه حسابهای حسابداری به پدر ژاک است، «هوس و شهوت» در ماری، «حسادت» در همسر نانوا که رابطه صمیمی مبهم با ژرارد دارد، «شکمپرستی و مستی» افراطی در آرنولد و همچنین «تنبلی» ژاک که نه در تحرک جسمی بلکه پدر تحرک احساسی او نسبت به ماری نهفته است، همگی هفت گناه کبیره را نمایندگی میکنند.
زمانی که در پایان ژرارد، بالتازار را میدزدد تا برای قاچاق استفاده شود، تیر میخورد و به سمت گله گوسفندان در دشت حرکت میکند. جای تیر شبیه زخمهای مصلوب شدن عیسی و سوراخهایی که در کف دست و پای او در تصاویر نقاشی میبینیم، است. بدن او مانند مسیح پر از زخم شده اما روح او دستنخورده و پاک است. در صحنه آخر که گوسفندان آرامآرام بالتازار را احاطه میکنند، این گوسفندان برای بالتازار -چه سنتی که همراه وی است و چه بدنش- به آغوش ابراهیم میآیند دقیقا مانند لازارو توسط فرشتگان رحمت برده شد. فیگور پرطرفداری که در اوایل هنر مسیحی، عیسی را با بره یا بهعنوان شبان گله نشان میداد در این صحنه با بالتازار بروز پیدا میکند. در باب اول یوحنا آیه ۲۹ میخوانیم که یحیی به سمت عیسی میآید و میگوید که این بره خداست که گناه از جهان برمیگیرد و در باب بیستویکم یوحنا در بخش گفتگوی عیسی و پطروس، عیسی از او میخواهد از برههای او مراقبت کند. یا در باب بیستوششم متی آیات ۳۱ و ۳۲ در بخش پیشگویی انکار پطروس میخوانیم: «آن گاه عیسی به آنان گفت: امشب همهی شما به سبب من خواهید لغزید. زیرا نوشته شده، شبان را خواهم زد و گوسفندان گله پراکنده خواهند شد. اما پسازآنکه زنده شدم، پیش از شما به جلیل خواهم رفت.»
بالتازار هیچگونه انتخابی ندارد، آیا مسیح انتخابی داشت؟ آنچه باید خاطر نشان کرد این است که مقام انسانی عیسی در کنار الوهیت او در الهیات مسیحی از اهمیت برخوردار است. همانطور که آلن گالووی در الهیات تاریخی که به آرای پاننبرگ پرداخته است در فصل آخر بیان میکند که باورپذیری مسیحیت همواره متکی بر باورپذیری عیسی است. کلیسا همیشه این نکته را تصدیق کرده است حقیقت انجیل منوط به آن است که عیسی خدای حقیقی و انسان حقیقی باشد. پاننبرگ مصرانه معتقد است که فقط در صورتی میتوانیم عیسی را در مقام خدای حقیقی درک کنیم که کار خود را با بازشناسی انسانیت حقیقی او آغاز کنیم. عیسی در مقام تجلی وحیانی خداوند باید، درعینحال، ذات و جوهر انسانیت حقیقی را منکشف سازد. عیسی از رهگذر عمل و سرنوشت خویش نشان میدهد که ذات انسان متضمن تقدیری است که تا آنسوی تجارب موجود این حیات خاکی گسترش مییابد. ذات آدمی متضمن پیوند و مشارکت با حقیقتی ورای خود اوست. پاننبرگ نشان داده است که رعایت تمایز میان عمل و سرنوشت عیسی به لحاظ باورپذیری انسانی او، نکتهای حائز اهمیت است. عمل او عبارت از آن کارهایی است که عیسی آگاهانه و مسئولانه بهانجام رساند. اما سرنوشت او همان وقایعی است که بهواسطه ظهور خلاقیت خدا در تاریخ بر عیسی رخ داد. سرنوشت او عمدتا در هیئت صلیب و رستاخیز عیان است ولی عمل او از اساس وضعی همچون دیگر ابنای بشر داشت. عیسی در مقام انسان خاکی میتوانست به ایمان خویش تکیه کند اما نمیتوانست بهمنزلهی انسان از عاقبت کار خویش باخبر باشد.[4] از ظرفی عمل آگاهانه بالتازار در گروی پذیرش سرنوشت خویش بود. دلوز در سینما۱ فاصله زیادی بین خر و مسیح نمیبیند. از منظر او، بالتازار معصومیت کسی را دارد که مجبور به انتخابکردن نیست. خر تنها تأثیر انتخابکردنها یا انتخابنکردنهای انسان را میداند، یعنی آن وجه از وقایع که در بدنها به انجام میرسد و باعث جراحتشان میشود، بیآنکه بتواند به آن چیزی دست یابد (اما درعینحال بیآنکه بتواند خیانت کند) که از هر عمل یا تصمیم معنوی فراتر رود. بنابراین این خر نهتنها ابژهی برگزیدهی رذالت، شرارت و سبعیت بشر است، بلکه درعینحال نماد منتخب اتحاد با مسیح است.
آخر اینکه که بالتازار تصویری گروتسک از مسیح است. فضیلتی که نمیتوانیم به آن دست یابیم. مرگ او نشانی است از مصلوب شدن مسیح! او ممکن است سنگ بنای اخلاقی باشد اما عامل اخلاقی نیست. به قول دیمون اسمیت در مقاله بیصدا عرعر میکنیم، بدن شکسته بالتازار یک حقیقت است، یک شاهد مطلع (Material Witness) نه برای مرگ انسان، بلکه برای امکان آسیبزدن به تحقق مسئولیتهای متعهدشده توسط اخلاق بنیادین بشری .
[1] پرایس، براین، ۱۳۹۷، نه خدایی، نه اربابی؛ روبر برسون و سیاست رادیکال، ترجمه صالح نجفی، ماهنامه سینما و ادبیات، شماره ۷۰
[2] Smith, Damon, Quietly We Bray: On Au Hasard Balthazar, www.reverseshot.org
[3] همان
[4] گالووی، آلن، ۱۳۹۷، پاننبرگ: الهیات تاریخی، ترجمه مراد فرهادپور، نشر بیدگل
این مطلب به کوشش تیم تحریریه مجله تخصصی فینیکس تهیه و تدوین شده است.