Close Menu
مجله تخصصی فینیکسمجله تخصصی فینیکس

    Subscribe to Updates

    Get the latest creative news from FooBar about art, design and business.

    What's Hot

    از شلیته‌های قاجاری تا پیراهن‌های الهام گرفته از ستارگان دهه‌ی سی آمریکا

    جشنواره فیلم کن ۲۰۲۵ | «ارزش‌های احساسی»؛ زن، بازیگری و سینما

    من و ميس منديبل | داستان کوتاه از دونالد بارتلمی

    Facebook X (Twitter) Instagram Telegram
    Instagram YouTube Telegram Facebook X (Twitter)
    مجله تخصصی فینیکسمجله تخصصی فینیکس
    • خانه
    • سینما
      1. نقد فیلم
      2. جشنواره‌ها
      3. یادداشت‌ها
      4. مصاحبه‌ها
      5. سریال
      6. مطالعات سینمایی
      7. فیلم سینمایی مستند
      8. ۱۰ فیلم برتر سال ۲۰۲۴
      9. همه مطالب

      سکوت به مثابه‌ی عصیان | درباره‌ی «پرسونا»ی برگمان

      ۱۸ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      «گناهکاران»؛ کلیسا، گیتار و خون‌آشام

      ۱۲ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      رئالیسم اجتماعی یا موعظه‌گری در مذمت فلاکت | نگاهی به فیلم «رها»

      ۱۰ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      حافظه در برابر استبداد | از سازه‌ی روایی تا زیبایی‌شناسی مقاومت

      ۲۰ فروردین , ۱۴۰۴

      از شلیته‌های قاجاری تا پیراهن‌های الهام گرفته از ستارگان دهه‌ی سی آمریکا

      ۴ خرداد , ۱۴۰۴

      جشنواره فیلم کن ۲۰۲۵ | «ارزش‌های احساسی»؛ زن، بازیگری و سینما

      ۴ خرداد , ۱۴۰۴

      جشنواره فیلم کن ۲۰۲۵ | «ناپدید شدن جوزف منگل» و روسیاهی تاریخ

      ۲ خرداد , ۱۴۰۴

      جشنواره فیلم کن ۲۰۲۵ | خشم تا بخشش: درامی انسانی در حصار طراحی‌شده

      ۱ خرداد , ۱۴۰۴

      یک پنجره برای دیدن؛ کلاسیک‌ها | به بهانۀ ۷۰ سالگی فیلم «خارش هفت ساله»

      ۳ خرداد , ۱۴۰۴

      یک پنجره برای دیدن؛ ایرانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها | در دنیای تو ساعت چند است؟

      ۳۱ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      من ترانه، اورکای ایران زمین هستم | نگاهی به فیلم «اورکا» ساخته‌ی سحر مصیبی

      ۲۸ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      یک پنجره برای دیدن؛ کلاسیک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها | به بهانۀ ۷۵ سالگی فیلم «همه چیز درباره ایو»

      ۲۷ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      من با نینو بزرگ شدم | گفتگو با فرانچسکو سرپیکو، بازیگر سریال «دوست نابغه من»

      ۱۹ فروردین , ۱۴۰۴

      اعتماد بین سینماگر و نویسنده از بین رفته است | گفتگو با شیوا ارسطویی

      ۲۴ اسفند , ۱۴۰۳

      گفتگوی اختصاصی | نانا اکوتیمیشویلی: زنان در گرجستان در آرزوی عدالت و دموکراسی هستند

      ۲۳ اسفند , ۱۴۰۳

      مصاحبه اختصاصی | پرده‌برداری از اشتیاق: دنی کوته از «برای پل» و سیاست‌های جنسیت در سینما می‌گوید

      ۱۸ اسفند , ۱۴۰۳

      بازکردن سر شوخی با هالیوود | یادداشتی بر فصل اول سریال استودیو به کارگردانی سث روگن و ایوان گلدبرگ

      ۱ خرداد , ۱۴۰۴

      تاسیانی به رنگ آبی، کمیکی که تبدیل به گلوله شد | نگاهی به فضاسازی و شخصیت‌پردازی در سریال تاسیان

      ۱۴ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      سرانجام، جزا! | یادداشتی بر سه اپیزود ابتدایی فصل دوم سریال آخرین بازمانده‌ از ما

      ۱۱ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      سریال Andor: چگونه سال‌های «گنگستری» استالین جوان الهام‌بخش مجموعه‌ی جنگ ستارگان شد

      ۸ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      وقتی سینما قصه می‌گوید | نگاهی به کتاب روایت و روایتگری در سینما

      ۲۳ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      رئالیسم اجتماعی در سینمای ایران

      ۱۷ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      گزارش کارگاه تخصصی آفرینش سینمایی با مانی حقیقی در تورنتو

      ۱۵ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      سینما به مثابه‌ی هنر | نگاهی به کتاب «دفترهای سرافیو گوبینو فیلم‌بردار سینما» اثر لوئیجی پیراندللو

      ۷ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      «رقصیدن پینا باوش»؛ همین که هستی بسیار زیباست

      ۲۹ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      نصرت کریمی؛ دست‌ هنرمندی که قرار بود قطع‌ شود

      ۲۹ فروردین , ۱۴۰۴

      چرا ما می­‌خواهیم باور کنیم که جیم موریسون هنوز زنده است؟

      ۱۸ فروردین , ۱۴۰۴

      هم‌آواز نبود، آوازی هم نبود | نگاهی به مستند «ماه سایه» ساخته‌ی آزاده بیزارگیتی

      ۸ فروردین , ۱۴۰۴

      از شلیته‌های قاجاری تا پیراهن‌های الهام گرفته از ستارگان دهه‌ی سی آمریکا

      ۴ خرداد , ۱۴۰۴

      جشنواره فیلم کن ۲۰۲۵ | «ارزش‌های احساسی»؛ زن، بازیگری و سینما

      ۴ خرداد , ۱۴۰۴

      من و ميس منديبل | داستان کوتاه از دونالد بارتلمی

      ۴ خرداد , ۱۴۰۴

      یک پنجره برای دیدن؛ کلاسیک‌ها | به بهانۀ ۷۰ سالگی فیلم «خارش هفت ساله»

      ۳ خرداد , ۱۴۰۴

      از شلیته‌های قاجاری تا پیراهن‌های الهام گرفته از ستارگان دهه‌ی سی آمریکا

      ۴ خرداد , ۱۴۰۴

      جشنواره فیلم کن ۲۰۲۵ | «ارزش‌های احساسی»؛ زن، بازیگری و سینما

      ۴ خرداد , ۱۴۰۴

      یک پنجره برای دیدن؛ کلاسیک‌ها | به بهانۀ ۷۰ سالگی فیلم «خارش هفت ساله»

      ۳ خرداد , ۱۴۰۴

      زیبایی‌شناسی مکان در سینمای بلا تار: از رئالیسم شهری تا مینیمالیسم روستایی

      ۲ خرداد , ۱۴۰۴
    • ادبیات
      1. نقد و نظریه ادبی
      2. تازه های نشر
      3. داستان
      4. گفت و گو
      5. همه مطالب

      نگاهی به داستان «رمز» نوشته‌ی «جین ناکس»

      ۳ خرداد , ۱۴۰۴

      جهنم‌گردی با آقای یوزف پرونک؛ نگاهی به رمان کوتاه «یوزف پرونک نابینا و ارواح مُرده»

      ۲۶ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      نگاهی به داستان «گل‌ها» نوشته‌ی «آلیس واکر»

      ۲۰ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      درهم‌ریختگی زبان‌ها

      ۱۴ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      نگاهی به داستان «خانواده‌ی مصنوعی» نوشته‌ی آن تایلر

      ۲ فروردین , ۱۴۰۴

      شعف در دلِ تابستان برفی | درباره «برف در تابستان» نوشتۀ سایاداویو جوتیکا

      ۲۸ اسفند , ۱۴۰۳

      رازهای کافکا | نوشتهٔ استوآرت جفریز

      ۲۴ بهمن , ۱۴۰۳

      دربارۀ رمان «آنقدر سرد که برف ببارد» نوشتۀ جسیکا اَو

      ۱۸ دی , ۱۴۰۳

      من و ميس منديبل | داستان کوتاه از دونالد بارتلمی

      ۴ خرداد , ۱۴۰۴

      داستان‌های فینیکس | ۱۷- وسواس

      ۳۰ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      داستان‌های فینیکس | ۱۶- آئورا

      ۲۳ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      مرد خانه | داستان کوتاه از فرانک اُکانر

      ۲۱ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      اعتماد بین سینماگر و نویسنده از بین رفته است | گفتگو با شیوا ارسطویی

      ۲۴ اسفند , ۱۴۰۳

      هر رابطۀ عشقی مستلزم یک حذف اساسی است | گفتگو با انزو کرمن

      ۱۶ اسفند , ۱۴۰۳

      زمان و تنهایی | گفتگو با پائولو جوردانو، خالقِ رمان «تنهایی اعداد اول»

      ۷ اسفند , ۱۴۰۳

      همچون سفر، مادر و برفی که در نهایت آب می‌شود | گفتگو با جسیکا او نویسندۀ رمان «آنقدر سرد که برف ببارد»

      ۲۳ بهمن , ۱۴۰۳

      من و ميس منديبل | داستان کوتاه از دونالد بارتلمی

      ۴ خرداد , ۱۴۰۴

      نگاهی به داستان «رمز» نوشته‌ی «جین ناکس»

      ۳ خرداد , ۱۴۰۴

      داستان‌های فینیکس | ۱۷- وسواس

      ۳۰ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      جهنم‌گردی با آقای یوزف پرونک؛ نگاهی به رمان کوتاه «یوزف پرونک نابینا و ارواح مُرده»

      ۲۶ اردیبهشت , ۱۴۰۴
    • تئاتر
      1. تاریخ نمایش
      2. گفت و گو
      3. نظریه تئاتر
      4. نمایش روی صحنه
      5. همه مطالب

      گفتگو با فرخ غفاری دربارۀ جشن هنر شیراز، تعزیه و تئاتر شرق و غرب

      ۲۸ آذر , ۱۴۰۳

      عباس نعلبندیان با تفاوت آغاز می‌شود!

      ۱۹ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      او؛ اُگوست استریندبرگ است!

      ۲۸ فروردین , ۱۴۰۴

      کارل گئورگ بوشنر، پیشگام درام اکسپرسیونیستی 

      ۷ فروردین , ۱۴۰۴

      سفری میان سطور و روابط آدم‌ها | درباره نمایشنامه «شهر زیبا» نوشته کانر مک‌فرسن

      ۲۸ دی , ۱۴۰۳

      تاب‌آوری در زمانه فردگرایی | درباره نمایش «کتابخانه نیمه‌شب»

      ۱۵ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      نمایشی درباره زندگی سهراب شهید ثالث | درباره اجرای «فوگ غربت» به نویسندگی و کارگردانی نیما شهرابی

      ۱ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      نمایشی که تمام تماشاگران را از حال می‌­برد

      ۳۰ فروردین , ۱۴۰۴

      اندکی عشق و کمی بیشتر اقتدارگرایی | درباره نمایش «هارشدگی» به کارگردانی پویان باقرزاده

      ۲۱ فروردین , ۱۴۰۴

      عباس نعلبندیان با تفاوت آغاز می‌شود!

      ۱۹ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      تاب‌آوری در زمانه فردگرایی | درباره نمایش «کتابخانه نیمه‌شب»

      ۱۵ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      نمایشی درباره زندگی سهراب شهید ثالث | درباره اجرای «فوگ غربت» به نویسندگی و کارگردانی نیما شهرابی

      ۱ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      نمایشی که تمام تماشاگران را از حال می‌­برد

      ۳۰ فروردین , ۱۴۰۴
    • نقاشی
      1. آثار ماندگار
      2. گالری ها
      3. همه مطالب

      پنجاه تابلو | ۴۶- جهان بی‌نقاب کریستین شاد

      ۲۹ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      پنجاه تابلو | ۴۵- جرج گروس: نقاشی از دل دادائیسم و آنارشیسم

      ۲۲ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      پنجاه تابلو | ۴۴- فلیکس نوسبام: نقاش هولوکاست

      ۱۵ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      پنجاه تابلو | ۴۳- مردان برهنه از نگاه سیلویا اسلی

      ۸ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      فرانسیس بیکن؛ آخرالزمان بشر قرن بیستم

      ۲۱ دی , ۱۴۰۳

      گنجی که سال‌ها در زیرزمین موزۀ هنرهای معاصر تهران پنهان بود |  گفتگو با عليرضا سميع آذر

      ۱۵ آذر , ۱۴۰۳

      پنجاه تابلو | ۴۶- جهان بی‌نقاب کریستین شاد

      ۲۹ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      پنجاه تابلو | ۴۵- جرج گروس: نقاشی از دل دادائیسم و آنارشیسم

      ۲۲ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      پنجاه تابلو | ۴۴- فلیکس نوسبام: نقاش هولوکاست

      ۱۵ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      پنجاه تابلو | ۴۳- مردان برهنه از نگاه سیلویا اسلی

      ۸ اردیبهشت , ۱۴۰۴
    • موسیقی
      1. آلبوم های روز
      2. اجراها و کنسرت ها
      3. مرور آثار تاریخی
      4. همه مطالب

      در فاصله‌ای دور از زمین | تحلیل جامع آلبوم The Overview اثر استیون ویلسون

      ۱۷ فروردین , ۱۴۰۴

      گرمی ۲۰۲۵ | وقتی موسیقی زیر سایه انتقادات و مصالحه قرار می‌گیرد

      ۱۲ اسفند , ۱۴۰۳

      دریم تیتر و Parasomnia:  یک ادیسه‌ی صوتی در ناخودآگاه ما

      ۲ اسفند , ۱۴۰۳

      وودستاک: اعتراضی فراتر از زمین‌های گلی

      ۲۳ دی , ۱۴۰۳

      چرا ما می­‌خواهیم باور کنیم که جیم موریسون هنوز زنده است؟

      ۱۸ فروردین , ۱۴۰۴

      زناکیس و موسیقی

      ۲۷ دی , ۱۴۰۳

      چرا ما می­‌خواهیم باور کنیم که جیم موریسون هنوز زنده است؟

      ۱۸ فروردین , ۱۴۰۴

      در فاصله‌ای دور از زمین | تحلیل جامع آلبوم The Overview اثر استیون ویلسون

      ۱۷ فروردین , ۱۴۰۴

      گرمی ۲۰۲۵ | وقتی موسیقی زیر سایه انتقادات و مصالحه قرار می‌گیرد

      ۱۲ اسفند , ۱۴۰۳

      دریم تیتر و Parasomnia:  یک ادیسه‌ی صوتی در ناخودآگاه ما

      ۲ اسفند , ۱۴۰۳
    • معماری

      معماری می‌تواند روح یک جامعه را لمس کند | جایزه پریتزکر ۲۰۲۵

      ۱۴ فروردین , ۱۴۰۴

      پاویون سرپنتاین ۲۰۲۵ اثر مارینا تبسم

      ۱۶ اسفند , ۱۴۰۳

      طراحان مد، امضای خود را در گراند پَله ثبت می‌کنند | گزارشی از Runway مد شانل

      ۹ اسفند , ۱۴۰۳

      جزیره‌ کوچک (Little Island)، جزیره‌ای سبز در قلب نیویورک

      ۲۵ بهمن , ۱۴۰۳

      نُه پروژه‌ برتر از معماری معاصر ایران | به انتخاب Architizer

      ۱۸ بهمن , ۱۴۰۳
    • اندیشه

      جنگ خدایان و غول‌ها

      ۳۱ فروردین , ۱۴۰۴

      ملی‌گرایی در فضای امروز کانادا: از سرودهای جمعی تا تشدید بحث‌های سیاسی

      ۴ فروردین , ۱۴۰۴

      ترامپ و قدرت تاریخ: بازخوانی دیروز برای ساخت فردا

      ۶ بهمن , ۱۴۰۳

      در دفاع از زیبایی انسانی

      ۱۲ دی , ۱۴۰۳

      اسطوره‌ی آفرینش | کیهان‌زایی و کیهان‌شناسی

      ۲ دی , ۱۴۰۳
    • پرونده‌های ویژه
      1. پرونده شماره ۱
      2. پرونده شماره ۲
      3. پرونده شماره ۳
      4. پرونده شماره ۴
      5. پرونده شماره ۵
      6. همه مطالب

      دموکراسی در فضای شهری و انقلاب دیجیتال

      ۲۱ خرداد , ۱۳۹۹

      دیجیتال: آینده یک تحول

      ۱۲ خرداد , ۱۳۹۹

      رابطه‌ی ویدیوگیم و سینما؛ قرابت هنر هفت و هشت

      ۱۲ خرداد , ۱۳۹۹

      Videodrome و مونولوگ‌‌هایی برای بقا

      ۱۲ خرداد , ۱۳۹۹

      مسیح در سینما / نگاهی به فیلم مسیر سبز

      ۱۵ مرداد , ۱۳۹۹

      آیا واقعا جویس از مذهب دلسرد شد؟

      ۱۵ مرداد , ۱۳۹۹

      بالتازار / لحظه‌ی لمس درد در اتحاد با مسیح!

      ۱۵ مرداد , ۱۳۹۹

      آخرین وسوسه شریدر

      ۱۵ مرداد , ۱۳۹۹

      هنرمند و پدیده‌ی سینمای سیاسی-هنر انقلابی

      ۱۲ مهر , ۱۳۹۹

      پایان سینما: گدار و سیاست رادیکال

      ۱۲ مهر , ۱۳۹۹

      گاوراس و خوانش راسیونالیستی ایدئولوژی

      ۱۲ مهر , ۱۳۹۹

      انقلاب به مثابه هیچ / بررسی فیلم باشگاه مبارزه

      ۱۲ مهر , ۱۳۹۹

      پورن‌مدرنیسم: الیگارشی تجاوز

      ۲۱ بهمن , ۱۳۹۹

      بازنمایی تجاوز در سینمای آمریکا

      ۲۱ بهمن , ۱۳۹۹

      تصویر تجاوز در سینمای جریان اصلی

      ۲۱ بهمن , ۱۳۹۹

      آیا آزارگری جنسی پایانی خواهد داشت؟

      ۲۱ بهمن , ۱۳۹۹

      سیاست‌های سینما و جشنواره‌های ایرانی

      ۳۱ تیر , ۱۴۰۰

      خدمت و خیانت جشنواره‌ها

      ۳۱ تیر , ۱۴۰۰

      اوج و حضیض در یک ژانر / فیلم کوتاه ایرانی در جشنواره‌های خارجی

      ۳۱ تیر , ۱۴۰۰

      درباره حضور فیلم‌های محمد رسول اف در جشنواره‌های خارجی

      ۳۱ تیر , ۱۴۰۰

      سیاست‌های سینما و جشنواره‌های ایرانی

      ۳۱ تیر , ۱۴۰۰

      اوج و حضیض در یک ژانر / فیلم کوتاه ایرانی در جشنواره‌های خارجی

      ۳۱ تیر , ۱۴۰۰

      درباره حضور فیلم‌های محمد رسول اف در جشنواره‌های خارجی

      ۳۱ تیر , ۱۴۰۰

      ناشاد در غربت و وطن / جعفر پناهی و حضور در جشنواره‌های جهانی

      ۳۱ تیر , ۱۴۰۰
    • ستون آزاد

      نمایش فیلم مهیج سیاسی در تورنتو – ۳ مِی در Innis Town Hall و Global Link

      ۵ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      آنچه پالین کیل نمی‌توانست درباره‌ی سینمادوستان جوان تشخیص دهد

      ۳ اردیبهشت , ۱۴۰۴

      هر کجا باشم، شعر مال من است

      ۳۰ اسفند , ۱۴۰۳

      لهجه من، هویت من: وقتی نژادپرستی زبانی خودش را پشت تمسخر پنهان می‌کند

      ۱۴ اسفند , ۱۴۰۳

      کانادا: سرزمین غرولند، چسب کاغذی و دزدهای حرفه‌ای!

      ۱۱ دی , ۱۴۰۳
    • گفتگو

      ساندنس ۲۰۲۵ | درخشش فیلم‌های ایرانی «راه‌های دور» و «چیزهایی که می‌کُشی»

      ۱۳ بهمن , ۱۴۰۳

      روشنفکران ایرانی با دفاع از «قیصر» به سینمای ایران ضربه زدند / گفتگو با آربی اوانسیان (بخش دوم)

      ۲۸ شهریور , ۱۴۰۳

      علی صمدی احدی و ساخت هفت روز: یک گفتگو

      ۲۱ شهریور , ۱۴۰۳

      «سیاوش در تخت جمشید» شبیه هیچ فیلم دیگری نیست / گفتگو با آربی اُوانسیان (بخش اول)

      ۱۴ شهریور , ۱۴۰۳

      مصاحبه اختصاصی با جهانگیر کوثری، کارگردان فیلم «من فروغ هستم» در جشنواره فیلم کوروش

      ۲۸ مرداد , ۱۴۰۳
    • درباره ما
    مجله تخصصی فینیکسمجله تخصصی فینیکس
    داستان ادبیات پیشنهاد سردبیر

    من و ميس منديبل | داستان کوتاه از دونالد بارتلمی

    افشین رضاپورافشین رضاپور۴ خرداد , ۱۴۰۴
    اشتراک گذاری Email Telegram WhatsApp
    دونالد بارتلمی
    اشتراک گذاری
    Email Telegram WhatsApp

    ترجمه افشین رضاپور


    ١٣سپتامبر

    ميس منديبل دلش مي‌خواهد با من عشقبازى كند اما دو دل است چون از نظر قانوني هنوز بچه‌ام. من براساس اسناد و مدارك، طبق دفتر نمره‌ى روى ميز او و نیز بايگاني دفتر مدرسه، يازده سال دارم ولي سوءتفاهمي شده؛ شايد به اين دلیل كه هنوز يادم نداده‌اند رك ‌و ‌راست حرف بزنم. در اصل سي و پنج سالم است، در ارتش بوده‌ام، شش پا قد دارم، موهايم هنوز نريخته، صدايم كلفت و مردانه است و اگر ميس منديبل بگويد چه خيالي در سر دارد، خيلي خوب مي‌دانم با او چه كار كنم.

     در اين ميان درس‌هاى روزانه را مي‌خوانيم؛ البته پاسخ تمام سوال‌ها را بلدم يا دست‌كم بيشتر  آن‌ها را (چيزهایی هست كه يادم نمي‌آيد) اما ترجيح مي‌دهم روى اين صندلی خيلي كوچك با  تخته‌ی زيردستي‌اش كه به ران‌هايم فشار مي‌آورد، بنشينم و زندگي دور و برم را واکاوی كنم. اين كلاس كه هر روز صبح با سوگند وفادارى به پرچم تشكيل مي‌شود، سي و دو نفر عضو دارد. وفادارى خود من در اين لحظه بين ميس منديبل و سوآن براونلی كه تمام روز در رديف و مثل ميس منديبل كشته مرده‌ى عشق است، تقسيم  شده. از ميان آن دو، امروز، سوآن را ترجيح مي‌ دهم. سوآن گرچه حدود يازده يا يازده سال و شش ماه دارد ( هميشه از اعلام سن دقيق‌اش امتناع می‌كند)، دقيقاً يك زن است با ستيزه‌جويي‌هاى پنهان زنانه و تضادهاى عجيب و غريب‌شان. جالب است كه او و هيچ‌يك از دانش‌آموزان كلاس با حضور من در اين‌جا مشکلی ندارند.

     ١٥سپتامبر

    خوشبختانه متن جغرافياى ما كه نقشه‌ى تمام مناطق عمده‌ى جهان را در خود جای داده، آن‌قدر بزرگ است كه ياداشت‌هاى مخفي مرا كه در يك دفتر سياه و معمولی انشا جمع شده، پنهان مي-كند. هر روز بايد منتظر زنگ جغرافيا باشم تا افكارى را كه در طول صبح درباره‌ى وضعيت خودم و همراهانم داشته‌ام، يادداشت كنم. من از نوشتن در ساعت‌هاى ديگر خسته شده‌ام و از عهده‌ى آن برنمي‌آيم. يا معلم در راهروی ميان رديف صندلی‌هاى كلاس قدم می‌زند (خوشبختانه او در زنگ جغرافيا کنار جانقشه‌اى جلوی كلاس می‌ایستد) يا بابي واندربيلت كه پشت سرم می‌نشيند، به  گرده‌ى من سقلمه می‌زند و می‌خواهد بداند چه غلطي می‌كنم. از حرف‌هاى جسته‌گريخته‌ى حياط مدرسه، فهميده‌ام كه واندربيلت كشته مرده‌ى ورزش اتومبيل سوارى است؛ يك كرم ورزيده‌ى راه و جاده و اين صداى بي‌وقفه‌ى غرشی را كه انگار از صندلی او بلند مي‌شود، توجيه  می‌كند.

    واندربيلت آلبومي تكثير می‌كند به نام: آواهاى سِبرينگ.

     ١٩سپتامبر

    من فقط گاهی (و فقط گاهی) می‌فهمم كه اشتباهي رخ داده است؛ یعنی در مكاني هستم كه اصلاً به آن تعلق  ندارم. شايد ميس منديبل یک‌جورهایی اين را می‌داند اما به دلايلي كه كاملاً بر من پوشيده است، در بازى همراهی‌ام می‌كند. وقتي براى اولين‌بار مرا به اين کلاس فرستادند، می-خواستم اعتراض كنم. خطا كاملاً آشكار بود؛ با احمقانه‌ترين اصول ممكن، دست به اين كار زده بودند اما  كم‌كم باور كردم كه عامدانه بوده كه دوباره به من نارو زده‌اند.

    حالا انگار كمی مسئله متفاوت  است. اين نقش مثل نقش پيشين زندگي‌ام، جذاب است؛ آن موقع  مامور شركت بزرگ  بيمه‌ى شمالي بودم، موقعيتي كه وادارم  مي‌كرد وقت‌ام را در ميان  پس‌مانده-هاى تمدن‌مان بگذرانم: سپرهاى مچاله  شده‌ی اتومبيل‌ها،  آلونك‌هاى سقف ريخته، انبارهاى سوخته، دست و پاهاى له  شده. پس از ده سال سر و كله زدن با اين چيزها، آدم وقتي به يك مرد نگاه مي‌كند و ناخودآگاه فقط اعضاى لت و پار شده‌ى او را  می‌بيند، يا وارد خانه‌اى می‌شود تا آتشی اجتناب‌ناپذیر را ردگيرى كند، دنيا را  به شكل يك اسقاط فروشي بزرگ بی‌دروپيكر  می‌بيند؛ بنابراين وقتي اين‌جا مستقر شدم، با این‌که می‌دانستم خطايي صورت گرفته، همه چيز را با رضايت پذيرفتم. من آدم بدجنسي بودم. خوب می‌دانستم كه شايد از آن‌چه که بدبختی به‌نظر می‌رسد، فايده‌اى ببرم. مامور بيمه بودن، چيزهای زیادی به آدم ياد می‌دهد.

     ٢٢سپتامبر

     سنبه به ماتحتم گذاشته‌اند تا وارد يك تيم واليبال  شوم. نمی‌خواهم از قد بلندم سود غيرمنصفانه-اى ببرم و مودبانه پيشنهادشان را رد می‌كنم.

     ٢٣سپتامبر

    هر روز صبح حضور غياب می‌‌كنند: بِستوينا، باكنفوهر، كويل، كان ، براونلي ، برون ، گيگر، دِربِن ، دارين، كرسيليوس ،  كلين اشميت، جاكوبز ، هِكلر ، وايت، لی‌لي ، لوگان، ماسي ، ميت گنگ ، فيل استيكر. مثل فهرستی که گروهبان‌های گروهان آموزشی ما در سحرگاه‌هاى كم نور و  غم‌انگيز تگزاس می‌خواندند.

     در ارتش هم بفهمی نفهمی پرت بودم. درك آن‌چه كه ديگران يك‌باره می‌فهميدند، براى من خيلي طول می‌كشيد: اين‌كه بيشتر كارهایی كه انجام می‌داديم، بی‌معني و بی‌هدف بود. دلیل‌اش را نمی-دانستم. بعد اتفاقي افتاد كه سوال تازه‌اى را پيش كشيد؛ يك‌روز به ما گفتند سفيدكارى كنيم. از كف زمين تا بلندترين شاخه‌هاى درختان، تمام درختان محوطه‌ى آموزشي را. سرجوخه‌اى كه دستور را تكرار  می‌كرد، عصبي و شرمنده بود. بعد سرواني كه كارش را تمام كرده بود، سلانه‌سلانه از كنارمان گذشت و نگاهمان كرد كه سراپا سفيد و خسته و بي‌قرار بوديم و قيافه‌هاى عجيب‌وغريبي براى خودمان درست کرده بودیم. او ناسزاگويان دور شد. من اصول را فهميدم ( دستور، دستور است) اما از خودم می‌پرسيدم: چه كسي تصميم می‌گيرد؟

     ٢٩سپتامبر

    سوآن برای خودش اعجوبه‌اى است. ديروز با حرص تمام لگدى به مچ پايم زد؛ چون سعی كرده بود در كلاس تاريخ، يادداشتی به من برساند و توجهی نكرده بودم. هنوز هم مچ پايم متورم است  اما ميس منديبل داشت نگاهم مي‌كرد و كارى از دست‌ام برنمی‌آمد. عجیب است که سوآن مرا به ياد زنی مي‌اندازد كه در نقش قبلي داشتم؛ درحالي‌كه ميس منديبل به‌ نظرم بچه است. او مدام به من نگاه می‌كند و می‌كوشد اهميت نگاه جنسی‌اش را حفظ كند. می‌ترسم بقيه‌ی بچه‌ها فهميده باشند . قبلاً روى آن فركانس شبح مانند كه رسانه‌ى ارتباطی همكلاسی‌هايم است، جمله‌ای را شنيده‌ام: «سوگلی خانم معلمه!»

     ٢ اكتبر

     گاهي فکر می‌کنم توطئه‌اى باعث شد سر از این‌جا درآورم. گاهي باورم می‌شود كه زن زندگي قبلی‌ام، عامل اين ماجراست كه اسم‌اش… بود. فقط تظاهر می‌كنم كه فراموش كرده‌ام. اسم‌اش خيلی هم خوب در خاطرم است؛ همان‌طور كه نام موتورسيكلت بنزيني قبلي‌ام (كواكر اِستِيت) يا شماره سريال نظامي‌ام (يو اس .٥٤١٠٩٢٦٨). اسم‌اش برندا بود و روزى كه از هم جدا شديم، گفت‌وگويي بين‌مان درگرفت كه خوب يادم مانده و حالا من را به شك می‌اندازد. در آن شرايط من  گفتم: روح  تو، روح يه فاحشه‌اس!» كه عین حقیقت بود. او جواب  داد: « تو يه پفيوز گهی! يه بچه‌اى! من براى هميشه تركت می‌كنم و بهت قول می‌ دم كه بدون من، بي‌كفايتی كلكتو می‌کنه!» 

       با يادآورى اين گفت‌وگو در صندلي به خود می‌پيچم و سوآن با همدردى رذيلانه‌اى نگاهم می‌كند. متوجه ناهمخواني قد و قواره‌ى من با اندازه‌ى ميزم شده است اما ظاهراً آن را فقط به‌عنوان نشانه‌اى از جاذبه‌ى دل‌فريب من و خامي و ساده لوحی‌ام می‌بيند.

     ٧ اكتبر

      يك‌بار با پا روى ميز ميس منديبل رفتم ( وقتي هيچ‌كس در اتاق نبود) و سطح آن را بررسي كردم و ديدم چه ميز خلوتي دارد.

    غير از دفتر نمره‌ى او ( كه من در آن نفر ششم  بودم) و متني كه تيتر  صفحه‌ى باز آن «معنادار كردن فرايندها» بود، چيزى  بر سطح ميز وجود نداشت. خواندم: «بسيارى از كودكان وقتي بفهمند كه چه مي‌كنند، از حل تمرينات عمل تفریق لذت مي‌‌برند. آن‌ها به توانايي‌شان در برداشتن قدم‌هاى درست و به‌دست‌آوردن پاسخ هاى صحيح اطمينان دارند. به‌هرحال براى اين‌كه اهميتي اجتماعي به موضوع دهيم، بايد جايگاه واقعي نياز به اين فرايندها كشف گردد. بسيارى از مسائل جالب زندگي مانند استفاده از اعداد كسرى بايد حل شوند…»

     ٨ اكتبر  

      اين احساس كه قبلاً با تمام اين چيزها درگير بوده‌ام، ناراحتم نمي‌كند. حالا كارها طور ديگرى پيش مي‌‌روند؛ به‌‌علاوه، بچه‌ها از بعضي جهات با همراهان سفر اولم به مدرسه‌ى ابتدايي فرق دارند: «آن‌ها به توانايي‌شان در برداشتن قدم‌هاى درست و دستيابي به پاسخ‌هاى صحيح، اطمينان  دارند». اين كاملاً درست است.

    وقتي بابي واندر بيلت- كه پشت سر من مي‌نشيند و ماهرانه از بي‌تناسبي سايه‌ى من سود مي‌برد- دل‌اش مي‌خواهد فك همكلاسي‌اش را پياده كند، اول به ميس منديبل مي‌گويد كه پرده را پايين بكشد چون خورشيد چشم‌هايش را آزار مي‌دهد؛ وقتي ميس منديبل پرده را پايين كشيد، تق! نسل من هرگز قادر نبوده به اين سادگي‌ها مقامي را خر كند!

     ١٣اكتبر

    شايد در اولين سفرم به مدارس، خيلي تحت تاثير اين فكر بودم كه آن‌چه مقامات برايم مقرر كرده-اند( چه‌كسي تصميم مي گيرد؟) درست و كامل است؛ كه من مقامات را با خود زندگي گيج  كرده‌ام. راه من لزوماً انتخاب خودم نبود. وظيفه‌ام مانند يك صفحه‌ى حروف‌چيني مقابل‌ام گشوده شده و نقش من كشف سرنخ‌ها بود. بار اول، وقتي از مدرسه بيرون زدم، احساس كردم اين حدس به‌شكلي قانع‌‌كننده درست است و مشتاقانه به جست‌وجو برآمدم. سرنخ‌هايي را يافتم كه جا  گذاشته‌ بودند: ديپلم‌ها، كارت‌هاى عضويت، مدال‌هاى جنگ، عقدنامه‌ها، بيمه‌نامه‌ها، برگه‌هاى پايان خدمت، برگشتي‌هاى مالياتي، تقديرنامه‌ها.

    آن‌ها به‌نظر ثابت مي‌كردند كه دست‌كم من در حال پيشروى بودم.

    ولي آن موضوع، قبل از اشتباه تراژيك‌ام درباره‌ى ادعاى ميس آنتون بیچِک .بود. سرنخي را عوضي  گرفتم. حرف‌ام را اشتباه تفسير  نكنيد: اين فقط از ديدگاه مقامات يك تراژدى  بود. ديدم وظيفه‌ى من جلب رضايت فرد خسارت ديده است. جلب رضايت اين خانم مسن از شركت (نه حتي يكي از بيمه‌گذاران ما، بلكه شاكي شركت حمل و نقل و انبار بيگ‌‌بن). مبلغ توافقي 165000دلار بود و مبلغ خسارت هم هنوز معتقدم كه همان اندازه بود؛ اما بدون تشويق من، ميس بيچك آن اعتمادبه‌نفس را نداشت كه براى خسارت‌اش چنان مبلغ بالايي را مطالبه كند. شركت پرداخت كرد اما اعتمادش به من و نقش ثمربخش‌ام سلب شد . هنرى گودى كايند، مدير بخش، اين فكر را با كلماتي چند اما نه ماثرکننده بيان كرد و گفت هم‌زمان نقش جديدى به من مي‌دهد و بعد ديدم كه اين‌جا هستم، در مدرسه‌ی ابتدايي هوراس گريلي ، زير چشم‌هاى شهواني ميس منديبل.

    ١٧ اكتبر 

      امروز تمرين آتش‌نشاني داريم. اين را مي‌دانم چون خودم کاپیتان‌ام؛ نه تنها براى اتاق خودمان بلكه براى سراسر جناح راست طبقه‌ى دوم. اين تمايز از ديگران كه كمي بعد از رسيدنم به اين‌جا گوشزد شد به من، توسط بعضي‌ها به‌عنوان نشانه‌ى ديگرى از روابط مشكوك‌ام با خانم معلم، تعبير مي‌شود. بازوبند سرخ من كه با كلمات سفيد و درشت «آتش» تزيين شده، روى قفسه‌ى كوچكي زير صندلي‌ام قراردارد، کنار پاكت كاغذى قهوه‌اى رنگي كه ناهارم در آن است و من هر روز صبح به دقت آماده‌اش مي‌كنم. يكي از فوايد برداشتن ناهار (كسي را ندارم كه برايم بسته‌بندى‌اش كند) اين است كه مي‌توانم پاكت را با غذاهاى مورد علاقه‌ام، پر كنم. ساندويچ‌هاى كره‌ى بادام زميني كه مادرم در زندگي قبلي‌‌‌ام، برايم درست مي‌كرد و چند سال پيش، به دليل علاقه‌ام به پنير و همبرگر، كنار گذاشته شد. 

      فهميده‌ام كه رژيم غذايي‌ام به‌طور معجزه‌آسايي با موقعيت جديدم تطبيق يافته است؛ مثلاً ديگر  نمي‌نوشم و وقتي سيگار مي‌كشم، مثل بقيه به توالت مدرسه مي‌‌روم. بيرون مدرسه به‌ندرت سيگار  مي‌كشم. فقط در رابطه با سكس است كه سن واقعي‌ام را احساس مي‌‌كنم. اين ظاهراً چيزى است كه وقتي يك‌بار آموختي‌اش، ديگر فراموش‌ات نمي‌شود.

    با اين ترس زندگي مي‌كنم كه روزى ميس منديبل بعد از مدرسه نگه‌ام دارد و وقتي با هم تنهاييم، من را در برابر عمل انجام شده قرار دهد. براى اجتناب از اين موضوع، تبديل به يك بچه شده‌‌ام: دليل ديگرى براى تنفرى آشكار كه در هر دوره‌ى خاص تحصيل با آن مواجه بوده‌‌ام؛ اما انكار نمي‌كنم كه با آن نگاه‌هاى طولاني كنار تخته سياه، حسابي دندانم گير كرده. ميس منديبل از بسيارى جهات به خصوص با در نظر گرفتن پستان‌هايش، تكه‌ى دندان‌گيرى است. 

    ٢٤اكتبر

    چالش‌هاى جداگانه‌اى به‌خاطر قد و قواره‌ى بلندم و وضعيت گاليورگونه‌ام در كلاس وجود دارد. بيشتر همكلاسي‌هايم با اين موضوع مودبانه برخورد مي‌كنند، درست مثل اين‌كه آدم يك چشمي باشد يا با يك پاى آهن‌پيچ‌ ‌شده‌‌ى فكسني راه برود. من را مثل موجودى جهش يافته اما هم سن و سال خودشان مي‌‌‌‌‌‌‌بينند؛ هرچند امروز اگر با هرى برون درگير مي‌شدم، او مورد سرزنش قرار مي-گرفت (پدر هرى با توليد دستگاه تهويه‌ی حمام برون پولدار شده و بچه‌ها گاهي به او طعنه مي‌زنند و مي‌پرسند اوضاع در هواكش‌آباد  چگونه است؟). يك گروه مشتاق از پيروان‌اش جمع شده بودند تا شاهد اين حادثه‌ى انتحارى باشند. من گفتم اصلاً به جنگ و دعوا فكر نمي‌كنم كه به همین دلیل هرى آشكارا ممنونم بود؛ حالا ما براى هميشه با هم دوستيم. او با تواضعي رشك‌برانگيز و به شكلي خصوصي به من فهمانده كه در صورت نياز، هرچه‌قدر دستگاه تهويه لازم داشته باشم، برايم تهيه خواهد كرد.

     ٢٥ اكتبر

    «بسيارى از مسایل جالب زندگي از جمله استفاده از اعداد كسرى، بايد حل شوند…»  تئوريسين‌ها  نمي‌فهمند كه موضوعات جالب در كلاس، از آن‌چه شايد آن‌ها روابط بشرى مي‌نامند، ناشي مي‌گردد: لگد زدن سوآن براونلي به مچ پای من چقدر پرشور و زنانه است.من می‌لنگم و او به خود مي‌بالد. همه مي‌دانند كه به اين ترتيب نشانم كرده و یک پيروزى است در تلاش نابرابر او با ميس  منديبل، براى تصاحب قلب بزرگ من؛ حتي ميس منديبل هم مي‌داند و شايد آن را با تنها شيوه‌اى كه بلد است، طعنه زدن، به نمايش مي‌گذارد: «زخمي شدى جوزف؟!» آتش  بي‌شعله‌ى پشت پلك‌هايش كه حسرت تصاحب کاپیتان را مي‌خورد، چشم‌هايش را ابرآلود مي‌كند. من‌من‌كنان مي‌گويم پايم ضرب ديده.

    ٣٠ اكتبر 

    باز هم به موضوع آينده‌ام باز مي‌گردم.

    ٤ نوامبر 

    کتابخانه‌ى مخفي، نسخه‌اى از مجله‌ى «رازهاى فيلم تلويزيوني» را برايم به ارمغان آورده؛ جلد رنگارنگي با نوشته‌ى «قرار و مدار دبي، ليز را تحقير مي كند!» هديه‌اى از طرف فرانكي راندولف؛ دختر تقريباً زيبايي كه تا امروز كلمه‌اى با من حرف نزده، آن را از طريق بابي واندر بيلت به دست‌ام رسانده است. من با قدرداني سرى تكان مي‌دهم و از روى شانه لبخند مي‌زنم. فرانكي سرش را زير ميز پنهان مي‌كند. اين مجله‌ها را ديده‌ام كه در ميان دخترها دست‌به‌دست مي‌شود ( گاهي يكي از پسرها ادب را رعايت مي‌كند و نگاهي به جلد رنگارنگ آن مي‌ اندازد). ميس منديبل هرگاه يكي از آن ها را بيابد، مصادره مي‌كند. من «رازهاى فيلم تلويزيوني» را ورق مي‌زنم و نگاه سيرى به آن مي‌اندازم؛ «عكس‌هاى اختصاصي اين صفحات، آن چيزى نيست كه به‌نظر مي‌رسد. مي‌دانيم چگونه-اند و شايعه‌پراكنان چه خواهند كرد؛ بنابراين به‌خاطر يك آدم خوب، اول حقايق را منتشر مي‌كنيم. اين اتفاقي است كه واقعاً مي‌افتد!» عكس، ستاره‌ى سينمايي جوان و مشهورى را در تخت‌خوابش نشان مي‌دهد كه پيژامه پوشيده، چشمان‌اش پف كرده و زن چاق سرخ‌رويي، کنار تخت او جاخورده است. از اين كه مي‌‌دانم عكس، واقعاً آن چيزى نيست كه به‌نظر مي‌رسد،  خوشحال‌ام. انگار چيزى بيش از يك مدرك طلاق نیست.

    اين يازده‌ساله‌هاى بي‌باسن، وقتي اين  مجله‌ها را مي‌خوانند، چه فكری  مي‌كنند؟ صفحه‌ى كاملي براى موريس دوپاغى كه سرمقاله‌اش «باسن‌‌‌سازان» است يا «يك باسن ترميم شده، چگونه به‌نظر مي‌آيد؟» ( يك مامور واقعاً سرى كه جاذبه‌اى به آن كپل‌ها و باسن‌ها مي‌دهد!) اگر نتوانند زبان را رمزگشايي كنند، تصاوير چيزى براى تصور به‌جاى نخواهند گذاشت. آگهي پيش مي‌رود: «او را بي-تاب كن…» شايد اين حواس‌پرتي بابي واندربيلت را با لانسياها و مازراتي‌ها  شرح مي‌دهد. اين دفاعي است در برابر بي‌تاب شدن.

    سوآن، از پيش‌قدمي فرانكي راندولف بو برده و درحالي‌كه مچ نگاه من را گرفته، از داخل كوله  پشتي‌اش، چيزى بيش از هفده نسخه از اين مجله‌ها را بيرون مي‌آورد و به طرف من مي‌اندازد؛ انگار كه بخواهد ثابت كند قادر است پيشنهاد رقبايش را به گند بكشد. آن‌ها را سريع ورق مي‌زنم و به چشم‌انداز قبيح سرمقاله‌ها توجه مي‌كنم:

    «بچه‌هاى دبي گريه مي‌كنند»

    « اِدى از دبي تقاضا مي‌كند: ميشه لطفاً…؟»

    «كابوس‌هايي كه ليز درباره‌ى اِدى دارد!»

    «حرف‌هايي كه دبي مي‌تواند درباره‌ى اِدى بگويد»

    «زندگي خصوصي اِدى و ليز» 

    «دبي معشوق‌اش را دوباره به‌دست مي آورد؟!»

    «زندگي جديد براى ليز»

    «عشق يك حقه است»

    «خياط اِدى كلبه‌ى عشق درست كرد»

    «چگونه ليز از اِدى يك معشوق ساخت»

    «آيا برای با هم زندگی کردن، نقشه مي‌كشند؟!»

    «آيا وقت‌ این شده كه به رفتار خشن با دبي پايان داد؟»

    «سرگرداني دبي» 

    «اِدى دوباره پدر مي‌شود!»

    «آيا دبي طرح ازدواج مجدد مي‌ريزد؟!»

    «آيا ليز مي‌تواند دوباره خوشبخت شود؟»

    «چرا دبي ديوانه‌ى هاليوود است؟»

     اين آدم‌ها، دبي، اِدى و ليز كه هستند و چگونه خود را در چنين مخمصه‌اى انداخته‌اند؟! شك ندارم سوآن مي‌داند. روشن است كه او مشغول مطالعه‌ى تاريخ زندگي آن‌ها بوده تا بداند وقتي ناگهان خود را از شر اين كلاس بزرگ و ملال‌آور رها كرد، چه سرنوشتي در انتظارش نشسته است. 

    من عصباني‌ام و مجله‌ها را به طرف‌اش پس مي‌زنم؛ بدون اين‌كه حتي تشكرى زير لب زمزمه كرده باشم.

     ٥ نوامبر

    كلاس ششم مدرسه‌ى ابتدايي هوراس گريلي، هفت‌خوان عشق است، عشق،  عشق. امروز باران مي-بارد اما توى اتاق، هوا سنگين است و با شور عشق منقبض مي‌شود. سوآن غايب است؛ به‌نظرم بده بستان‌هاى ديروز او را توى رختخواب انداخته. گناه دور سر من پرسه مي‌ زند. مي‌دانم كه براى آن-چه مي‌خواند، مقصر نيست، براى الگوهايي كه صنعت پولكي چاپ، سر راهش قرار می‌دهند. نبايد اين‌قدر خشونت به خرج مي‌دادم. شايد هم فقط سرما خورده باشد.

    هرگز در هيچ جاى جهان من با فضايي مواجه نشده‌ام كه اين چنين با سكسي ناتمام به اتهام كشيده شود. ميس منديبل درمانده است.

    امروز هيچ‌چيز درست پيش نمي‌رود. آموس دارين را در حال كشيدن يك نقاشي مستهجن در اتاق  رختكن، گير انداخته‌اند. آن نقاشي غمگين و بي‌دقت، فقط عشق را در خودش به نمايش مي‌گذاشت نه علامتي از چيزى ديگر؛ حتي كساني را هم كه آن را نديده‌اند، هيجان‌زده كرده است، و کسانی را که فهمیدند آن نقاشی مستهجن است. كلاس با غلغلي شهواني، ناقص و قابل درك، به پچ‌پچ مي‌افتد. آموس كنار در مي‌ايستد و منتظر است تا او را به دفتر مدير ببرند؛ با ترس و لذت از اين شهرت موقت به خود مي‌لرزد. گهگاه ميس منديبل نگاه سرزنش‌آميزى به من  مي‌اندازد، انگار من عامل اصلي اين غوغا بوده‌ام اما من اين فضا را ايجاد نكردم. من هم مثل بقيه گرفتار شدم.

     ٨ نوامبر

    همه‌چيز براى من و هم‌شاگردى‌هايم نويدبخش است؛ به‌خصوص آينده. ما بدون پلك زدن اين تضمين توهين‌آميز را مي پذيريم.

    ٩ نوامبر

    بالاخره شهامت‌اش را يافتم كه ميز بزرگترى تقاضا كنم. موقع زنگ تفريح به‌سختي مي‌توانم قدم  بردارم. پاهايم دوست ندارند از هم باز شوند. ميس منديبل مي‌گويد كه آن را با كمك سرايدار، برايم خواهد آورد. عالي بودن انشاهاى من نگران‌اش كرده است. مي‌پرسد آيا كسي كمك‌ام مي‌كند؟ در يك لحظه در لبه‌ى پرتگاه اعتراف داستان‌ام به او هستم؛ به‌هرحال، چيزى به من اخطار مي‌كند كه دست بردارم. اين‌جا در امنيت‌ام، جايي براى زندگي دارم. نمي‌خواهم يك‌بار ديگر خود را به دست خواب و خيال مقامات بسپارم. تصميم مي‌گيرم در آينده، معمولي‌تر بنويسم.

    ١١نوامبر

    ازدواجي متلاشي، شغلي از دست رفته، ميان‌پرده‌ى ناخوشايندى در ارتش، وقتي كه تقريباً بازيگر  نبودم. اين گردآمده‌ى هستي من است تا اين تاريخ؛ برآيندى غم‌افزا. معجزه‌ى كوچكي كه آموزش دوباره‌ى من، به‌نظر، تنها اميدم بود. حتي برايم روشن است كه در بعضي روش‌هاى  بنيادين، به كار مجدد نيازمندم. چه سودبخش است جامعه‌اى كه براى نجات منجيان‌اش چنين تداركي مي‌بيند! 

     من كه به‌دليل بي‌تجربگي، همواره در ميان ديگر امريكاييان جوان حريص و خوش‌مشرب و پول-دوست، سركيسه شده‌ام و در زمان و مكان پس رفته‌ام، حالا مي‌خواهم بدانم چگونه اشتباه كردم؟ چگونه همه‌ى ما اشتباه مي‌كنيم؟ (گرچه اين با مقاصد آن‌هايي كه من را به اين‌جا فرستادند، منافات دارد. آن‌ها فقط مي‌خواهند من درست شوم!)

     ١٤ نوامبر

    به‌نظرم تمايز ميان بچه‌ها و بزرگترها، اگر مثلا براى مقصودى باشد، در اصل يك موجه‌نماست. فقط ِاگو ١هاى افراد وجود دارند، شيفته‌ى عشق.

    ١٥ نوامبر

    سرايدار به ميس منديبل گفته كه صندلي‌هاى ما، همان‌طور كه توسط شوراى تخمين هزينه‌ها معين شده، براى كلاس ششمي‌ها مناسب‌اند و مدارس را با محصولات شركت توليدات آموزشي نو آرت  انگلوود كاليفرنيا مجهز كرده‌اند. گفته كه اگر اندازه‌ى نيمكت‌ها درست باشد، پس اندازه‌ى بچه‌ها نامتناسب است. ميس منديبل كه خودش از قبل به اين نتيجه رسيده، از پيگيرى بيشتر قضيه منصرف مي‌‌شود. به‌نظرم مي‌دانم چرا؛ گزارش به اداره ممكن است به اخراج من از كلاس بي‌انجامد و انتقالم به شرايط «كودكان استثنايي»؛ چه فاجعه‌اى! نشستن در كلاسي با بچه‌هاى تيزهوش (يا به احتمال بيشتر، بچه‌هاى عقب افتاده)، مي‌تواند در عرض يك هفته من را كاملاً تحليل برد. مي‌گويم، بگذار مثل ديگران  باشم، خدايا! خواهش مي‌كنم! بگذار معمولي باشم!

    20نوامبر

    ما علایم را نويد چيزى مي‌دانيم. ميس منديبل از قد بلند و مصوت‌هاى پرطنين من، مي‌فهمد كه روزى او را با خود به رختخواب خواهم برد. سوآن همين علایم را اين‌گونه تعبير مي‌كند كه من در ميان آشناهاى نرينه‌ى او، موجودى يگانه‌ام و بنابراين هوس‌انگيزترينم و به اين‌ترتيب، هرچه هوس-انگيزترين باشد، در تملك اوست. اگر هيچ يك از اين پيشنهادهاى جنسي كارگر نباشد، زندگي اميد آن‌ها را درهم شكسته است.

    من خودم در زندگي پيشين، به‌عنوان شرحي از وظيفه‌ى يك مامور بيمه، شعار شركت را خواندم: «بياييد در زمان نياز كمك كنيد» و به شكلي موثر، نگراني‌هاى عميق شركت را برطرف كردم. من به آن اعتقاد داشتم چون زني را يافته بودم كه از علایم زن، ساخته شده بود (زيبايي، دل‌انگيزى، لطافت، خوشبويي وكدبانويي) عشق را يافته بودم.

    برندا، علایمي را نشان مي‌داد كه حالا ميس منديبل و سوآن براونلي را به خطا انداخته. احساس مي-كرد به او قول داده‌اند كه ديگر هرگز كسل نخواهد شد. همه‌ى ما، ميس منديبل، سوآن،        خودم، برندا و آقاى گودى كايند هنوز معتقديم كه پرچم امريكا، گواه بر نوعي خيرانديشي است.

    اما وقتي در اين دستگاه جوجه‌كشي آينده‌ى شهروندان به دور و بر خودم نگاه مي‌كنم، مي‌گويم علایم، فقط علایم‌اند و بخشي از آن‌ها دروغ‌اند؛ اين بزرگ‌ترين كشف زمان من در اين‌جاست.

      ٢٣ نوامبر

    هرچه باشد، شايد تجربه‌اى كه به‌عنوان يك كودك دارم، از من محافظت كند. فقط اگر بتوانم كاملاً در اين كلاس بمانم و يادداشت‌هايم را بردارم -و هرى براون با صداى وزوز مانندش، متن تاريخ را بخواند كه ناپلئون به زحمت در روسيه پيش مي‌رود. منشاء تمام رازهايي كه من

    را به‌عنوان يك آدم بزرگ متحير مي‌كنند، در اين جاست و يك‌به‌يك، آن‌ها را مي‌شمرم و  ريشه-هاشان را برملا مي‌كنم. ميس منديبل از پذيرش اين‌كه من نابالغ بمانم، سر باز خواهد زد. دستان‌اش به گرمي و براى مدتی طولانی روى شانه‌هاى من،  آرام مي‌گيرند.

      ٧ دسامبر

    اين قولي است كه اين مكان از من گرفته؛ قولي كه پس‌ نمي‌توان گرفت. كه بعدها مرا گيج خواهد كرد و باعث می‌شود احساس كنم جايي نمي‌روم. هر چيزى نتيجه‌ى فرايندى شناخته شده است. اگر آرزو كنم كه راس ساعت چهار برسم، دو‌دوتاچهارتايي مي‌كنم و مي‌روم. اگر آرزو كنم كه مسكو را بسوزانم، راهم را از قبل شخص ديگرى علامت‌گذارى كرده است. اگر مثل بابي واندر بيلت، دلم براى ماشين كوپه‌ى٤,٢ ليتر لانسيا لك زده باشد، فقط بايد از مرحله‌ى مناسبي عبور كنم كه به‌دست آوردن پول است و اگر تنها پول است كه در آرزوى آن مي‌سوزم، فقط بايد به دست‌اش آورم. تمام اين اهداف از نظر شوراى تخمين هزينه‌ها زيباست. دليل در اطراف ماست؛ در زشتي معقول اين ساختمان شيشه و پولاد. در علاقه به واقعيت كه با آن ميس منديبل، جنگ‌هاى كم اعتبار ما را مهار مي‌كند. چه كسي مي‌گويد نظم گاهي به‌هم مي‌ريزد كه اشتباهاتي پيش مي‌آيد كه علایم، اشتباه خوانده مي‌شوند؟ «آن‌ها به توانايي‌شان در برداشتن قدم‌هاى درست و يافتن پاسخ‌هاى صحيح، اطمينان  دارند». من قدم‌هاى درست بر مي‌دارم، پاسخ‌هاى صحيح را مي‌يابم و زنم به‌خاطر مرد ديگرى، ترك‌ام مي‌كند.

     ٨ دسامبر

     آگاهي‌ام به‌طرز اعجاب‌انگيزى افزايش مي‌يابد.

     ٩ دسامبر

    يك بدبختي ديگر؛ فردا مرا برای معاینه به مطب دكتر مي‌فرستند. سوآن براونلي، مچ من و ميس منديبل را هنگام زنگ تفريح در اتاق رخت‌‌كن گرفت و بلافاصله الم‌شنگه‌اى به‌راه انداخت. لحظه‌اى فكر كردم كه واقعاً دارد خفه مي‌شود. زارى‌كنان از اتاق بيرون دويد و راست به دفتر رفت. حالا  كدام‌يك از ما دبي بود، كدام اِدى، كدام ليز؟! از اين‌كه باعث سرخوردگي او شده‌ام، متاسفم اما مي-دانم كه حال‌اش خوب خواهد شد. ميس منديبل بي‌سيرت شده ولي به عهدش وفا كرده؛ گرچه به-خاطر مشاركت در خطاى يك آدم نابالغ، محاكمه خواهد شد اما در آرامش است. به عهدش وفا  كرده. حالا مي‌داند كه هرچه درباره‌ى زندگي به او گفته‌اند، هر چه درباره‌ى امريكا به او گفته‌اند، درست است. 

     كوشيده‌ام مقامات مدرسه را متقاعد كنم كه من فقط يك آدم نابالغ استثنايي‌ام و تنها كسي‌ كه بايد سرزنش شود… اما فايده‌اى ندارد.

     آن‌ها مثل هميشه خرفت‌اند. هم‌سن و سال‌هايم متعجب‌اند كه من خود را به‌‌عنوان چيزى بيش از يك قرباني بي‌گناه، معرفي مي‌كنم. مانند گارد امپراتورى ناپلئون كه از ميان برف‌هاى روسيه راه  مي‌گشايد، كلاس به اين نتيجه مي‌رسد كه حقيقت مجازات است.

     هنگام وداع، بابي واندربيلت كپي آواهاى سِبرينگ خود را به من داده است.

    داستان داستان کوتاه
    اشتراک Email Telegram WhatsApp Copy Link
    مقاله قبلییک پنجره برای دیدن؛ کلاسیک‌ها | به بهانۀ ۷۰ سالگی فیلم «خارش هفت ساله»
    مقاله بعدی جشنواره فیلم کن ۲۰۲۵ | «ارزش‌های احساسی»؛ زن، بازیگری و سینما
    افشین رضاپور

    مطالب مرتبط

    از شلیته‌های قاجاری تا پیراهن‌های الهام گرفته از ستارگان دهه‌ی سی آمریکا

    بی‌تا ملکوتی

    نگاهی به داستان «رمز» نوشته‌ی «جین ناکس»

    آیلین هاشم‌نیا

    داستان‌های فینیکس | ۱۷- وسواس

    فینیکس
    نظرتان را به اشتراک بگذارید
    Leave A Reply Cancel Reply

    پیشنهاد سردبیر

    دان سیگل و اقتباس نئو نوآر از «آدمکش‌ها»ی ارنست همینگوی

    داستان‌های فینیکس | ۱- فیل در تاریکی

    گچ | داستان کوتاه از دیوید سالایی

    ما را همراهی کنید
    • YouTube
    • Instagram
    • Telegram
    • Facebook
    • Twitter
    پربازدیدترین ها
    Demo
    پربازدیدترین‌ها

    از شلیته‌های قاجاری تا پیراهن‌های الهام گرفته از ستارگان دهه‌ی سی آمریکا

    جشنواره فیلم کن ۲۰۲۵ | «ارزش‌های احساسی»؛ زن، بازیگری و سینما

    من و ميس منديبل | داستان کوتاه از دونالد بارتلمی

    پیشنهاد سردبیر

    لهجه من، هویت من: وقتی نژادپرستی زبانی خودش را پشت تمسخر پنهان می‌کند

    امیر گنجوی

    آن سوی فینچر / درباره فیلم Mank (منک)

    امین نور

    چرا باید فیلم‌های معمایی را چند بار دید؟ / تجربه تماشای دوباره فایت کلاب

    پریسا جوانفر

    مجله تخصصی فینیکس در راستای ایجاد فضایی کاملا آزاد در بیان نظرات، از نویسنده‌ها و افراد حرفه‌ای و شناخته‌شده در زمینه‌های تخصصیِ سینما، ادبیات، اندیشه، نقاشی، تئاتر، معماری و شهرسازی شکل گرفته است.
    این وبسایت وابسته به مرکز فرهنگی هنری فینیکس واقع در تورنتو کانادا است. لازم به ذکر است که موضع‌گیری‌های نویسندگان کاملاً شخصی است و فینیکس مسئولیتی در قبال مواضع ندارد.
    حقوق کلیه مطالب برای مجله فرهنگی – هنری فینیکس محفوظ است. نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است.

    10 Center Ave, Unit A Second Floor, North York M2M 2L3
    • Home

    Type above and press Enter to search. Press Esc to cancel.