به نام خداوند جان و خرد
به نام خرد و خردورزی،
درود بر نوروز و آغاز دوباره
در آستانه روز و ماه و سال نو و آغاز اعتدال بهاری دعوتتان میکنم به نوروزاندیشی با مدد از اثر سترگ فردوسی بزرگ، شاهنامه. همواره در روزهای سخت و تیره، ایرانیان برای بازپروری اندیشه، شاهنامهخوانی کردهاند و باور دارم شاهنامه و خوانشهای نواَش در این روزهای دشوار باز به ما کمک خواهد کرد.
در روزگار اسطوره، به گاه پیشدادیان، جمشید فرزند تهمورث فرهی ایزدی را از پدر ستاند و کمر به فر شاهنشهی بست. آهنگری را به ایرانیان آموخت، ابزار جنگی ساخت. ریسندگی و پرستندگی، جنگیدن و اندیشیدن، لشکرکشی و پیشهوری و کشاورزی، خشتسازی و شهرسازی و گوهرتراشی و پزشکی را نیز به مردمانش آموخت. پادشاه «هور چهرِ درخشانِ خورشید دیدار» (وندیداد، فرگرد دوم، نقل از مسکوب، ارمغان مور ۲۲) کشتی ساخت، بر آبها راند و بر تخت جم « چو خورشید تابان میان هوا» (فردوسی، جلد یک ۳۸) رفت. بر تخت شدن جمشید میان هوا مانند آن بود که دو مهر در آسمان بدرخشد: خورشید (هور روشن) و جمشید (جم/شاه روشن). جمشید زمین را آکنده به داد نمود و مردمانش را تندرست و بیدرد گرداند. آنگاه که گاهَش فرا رسید، در بازدید از سرزمین آذرآبادگان/آذربایجان بود (نقل از فرهنگ واژگان دهخدا) که بر تخت نشست:
جهان انجمن شد بر آن تخت او
شگفتی فرومانده از بخت او
به جمشید بر گوهر افشاندند
مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فرودین
بر آسوده از رنج روی زمین
بزرگان به شادی بیاراستند
می و جام و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ از آن روزگار
به ما ماند از آن خسروان یادگار
بر تخت نشستن جمشید در روز نو یا نوروز که با نام هورمزد/اهورامزدا نیز خوانده میشود انجام گرفت. و این روز فرخندهترین روز سال برای ایرانیان است چون که آغاز اعتدال بهاری، داد و مهرورزی، همراه با جشن طبیعت/کیاناد و شروع کشاورزی و به بار نشستن زمین است.
اشاره نمودم که ایرانیان حتی در تیرهترین روزها مانند زمانهی استیلای عرب بر سرزمینشان، نوروز را جشن میگرفتهاند. با وجود مقاومت نیروهای حاکم سرزمینشان نوروز را گرامی داشته و شاهنامه و اسطوره هایش را که مایه ماندگاری نوروز در خاطره جمعی ما ایرانیان است گرامی میداشته اند و میدارند. از خود می پرسم به راستی چرا درین سالهای پردرد و وحشت زا، میان جنگ و تهدید به جنگ و هزاران مشکل دیگر ما ایرانیان نوروز را گرامی میداریم؟ راز ماندگاری و پایداری این آیین کهن چیست؟
پاسخ این پرسشام را از شاهنامه جستم. همان شاهنامهای که هم گاهنامه ما ایرانیان است و هم خردنامهمان. همان شاهنامهای که داستانهای کهن را برای ما زنده نگه داشته تا اسطوره و افسانه و تاریخ نیاکان، چراغ راه آینده ما باشد.
پاسخ کوتاه این سوال که چرا نوروز را گرامی می داریم این است: زیرا نوروز، این جشن فرخ که با کوشش جمشید شاه آغاز سال و فصل و ماه شد، ما انسانها را از گذر زمان و زمانه آگاه کرد. نوروز زمانمندمان گرداند. نخستین روز بهار مبدا سال قرار گرفت و باعث شد ایمان بیاوریم به آغاز فصل گرم، فصل نو شدن، فصل دوباره کاشتن و از نو شروع کردن.
زمان بر آدمیان اساطیری میگذشت اما آنان از گذر زمان، سال، فصل، ماه و روز آگاه نبودند. پس از نوروز بود که آگاهی «گاه» و «زمان» پیدا کردند. پیش ازین ناخبرانه در زمان بودند، در «زمان کیهانی و بیکرانه» (مسکوب ۲۳). پس از برپایی نوروز در زمانه زندگی کردند و میکنیم. به قول شاهرخ مسکوب «زمان انسانی و کرانمند شد» ( مسکوب۲۳). پس، شاهنامه گاهنامه ما ایرانیان است. زمانمندی را با نوروز آغاز میکنیم که آغاز همه نوشدنهاست. آغاز همهی آغازها. این آغاز زیبا و شکوهمند که گاهنامهی ما ایرانیان را شکل داده چه فرجامی داشته است؟
میدانیم که منی و خودستایی بر جمشید چیره گشت. فرهی ایزدی را از دست داد. «برو تیره شد فرهی ایزدی – به کژی گرایید و نابخردی» (فردوسی، جلد یک ۴۳). سپاهیان ایران «دل از مهر جمشید» (فردوسی، جلد یک ۴۳) پرداختند و «سوی تازیان برگرفتند راه» (فردوسی، جلد یک ۴۳). سواران شاهجوی ایران یکسر به ضحاک رو آوردند و «به شاهی برو آفرین خواندند – ورا شاه ایران زمین خواندند» (فردوسی، جلد یک ۴۳). و اینگونه بود که ایرانیان، خودخواسته، ضحاک را شاه و بزرگ خویش ساختند و جمشید ناگزیر تخت و کلاه و بزرگی و دیهیم و گنج و سپاه را به اژدی هاکِ اژدها پیکر داد. پس از یک دوره طولانی خوشی و بیدردی (۶۰۰ سال) یک زمستان سخت و جانفرسای هزار ساله، یک دوره تاریک و پر وحشت و مرگبار بر ایرانیان حاکم شد. آری! ضحاک/ اژدیهاکِ جهانجوی دلیر و سبکسار و ناپاک را ایرانیان خود به تخت نشاندند.
اما هر سختی را پایانی است، حتی اگر هزار سال به طول بیانجامد. آغاز این پایان تلخ زاده شدن آفریدون فرزند آبتین و فرانک (زن خردمند) است. آبتین مانند بسیاری از جوانان دیگر قربانی مارهای روی دوش ضحاک میشود. پس از آن ضحاک در خواب می بیند که نابودکنندهی او فریدون است پس او را میجوید و به دست دژخیمان میسپارد. با خردمندی و کارآمدی فرانک و ذهن تدبیرگر اوست که زندانبان فریدون به پرستار او بدل میشود. سه سال این کودک را با شیر گاوِ «هوشیوار بیدار زنهارگیر» (فردوسی، جلد یک ۵۰) بزرگ می کند. فرانک پس از آن فریدون را از زندان فراری میدهد و ضحاک خان و ایوانشان را به آتش میکشد. فریدون که در کوهستان البرز رشد و نمو کرده در سن ۱۶ سالگی راز پدر را از مادر میجوید و فرانک در جواب میگوید که سر باب تو را از مغز پرداختند و برای اژدها خورش ساختند. حال که فریدون به راز پدر که از نوادگان تهمورث پیشدادی است آگاه می شود، کمر به نابودی ضحاک می بندد. فرانک زنی دلیر و با تدبیر است و فریدون نیز نژاده است و بهادر. اما یکسره کردن کار اژدی هاک به تنهایی از مادر و پسر برنمیآمد اگر خورشگران ضحاک، ارمایل و گرمایل هر روز به جای کشتن دو جوان تنها یک جوان را نمیکشتند و مغزش را با مغز گوسفند در نمیآمیختند. ارمایل و گرمایل در واقع باعث نجات ۲۰۰ انسان میشوند که خاطرهی ستمکاری ضحاک را از یاد نمی برند. این جوانان در شاهنامه به نام نژاد کُرد شناخته شدهاند:
کنون کرد از آن تخمه دارد نژاد
که ز آباد ناید به دل برش یاد
این جنگاورانِ کردِ خویشکار، لشکر آمادهی مبارزه با ستمکارهای میشوند که زندگی اش بسته است به خورش مغز مردان جوان. او به زنان نیز رحم ندارد:
کجا نامور دختری خوبروی
به پرده درون بود بی گفتگوی
پرستنده کردیش بر پیش خویش
نه بر رسم دین و نه بر رسم کیش (شاهنامه جلد اول ۴۶)
اما وجود این لشکر پیاده نیز به تنهایی کارساز نمی شود تا اینکه کاوه آهنگر به پا میخیزد. کاوه ۱۷ فرزند را به دست ضحاک از دست داده و هجدهمین فرزندش نیز در بارگاه ستمگر سامی زندانی است. کاوه آهنگر است. نماد انسان صنعتگر و خردورزی است که دانش را با کنش همراه ساخته تا کار جهان را با ساخته هایش آسانتر سازد. کاوهی صنعتگر مردم را به دادخواهی فرا میخواند. جهانی برِ مرد گُرد، انجمن میشود و او به درگاه آفریدون رهسپار میگردد و درفش کاویانی را به او میسپارد. کار جمعی برای رویارویی با دشمن فشرده تر و منسجم تر ادامه مییابد. دو برادر فریدون، کیانوش و شادکام همراهش میشوند. آهنگران برای فریدون گرزگرانی به شکل گاومیش میسازند تا در جنگ با ضحاک ایمن باشد. فریدون سوار بر اسبش گلرنگ به همراه برادران از اروندرود/ دجله می گذرد و تا کنگ دژ هودج/ بیت المقدس که ایوان ضحاک است پیش میروند. در ایوان ضحاک فریدون دختران جمشید، شهرناز و ارنواز را میبیند و با یاری آنان به مخفیگاه ضحاک (هندوستان) پی میبرد. در نهایت با یاری شهرناز و ارنواز و مردم بیت المقدس، فریدون ضحاک را شکست میدهد و خود با کمک مالی و معنوی فرانک بر تخت مینشیند.
گفتم که آغاز زمانمندی و گاهنامهی ما با نوروز جم شکل گرفت. اما این چرخه زمان تا روزگار پادشاهی فریدون فرجام نیافت. پس از بازگرداندن داد و راستی به جهان، فریدون زمانمندی و گاهشماری را نیز به انجام رساند. جشن مهرگان، اعتدال پاییزی، برداشت دانه و میوه، برداشت تلاش و زحمت یک سال یادگار فریدون شکوهمند است و یادآور بازگشت داد، مهرورزی، باروری و سبزی.
فریدون چو شد بر جهان کامکار
…
به روز خجسته سر مهرماه
به سر برنهاد آن کیانی کلاه
زمانه بی اندوه گشت از بدی
گرفتند هرکس ره ایزدی
دل از داوریها بپرداختند
به آیین یکی جشن نو ساختند (شاهنامه جلد یک ۶۵)
شاهرخ مسکوب در کتاب گرانسنگ ارمغان مور میگوید (۳۳):

بگذارید از داستان آغاز و انجام زمانمندیِ زمان یعنی آگاهی به شروع و پایان و گاهنامه دار شدن ما ایرانیان یک خوانش خردورزانه داشته باشیم:
هر دو پادشاه اسطورهای ایران گاهمند بودند. نیک میدانستند که به گاه باید کار را به انجام رساند. هر دو، نخست، داد برقرار نمودند وزان پس زمان را به زمانه بدل کردند. کار فریدون کوشش جمشید را به انجام رساند. دایره/ سیکل زمان بسته شد و تاریخ شکل گرفت. هر بار برای تاریخ سازی و زمانمندی باید زمان مساعد فرا می رسید. نیک است بنگریم که در روزگار فریدون دایره زمان بسته نمیشد و کار ایرانیان به انجام نمیرسید اگر ایرانیان، در خود مانده، دچار ناامیدی و تشتت می بودند. اما خوشبختانه، خرد جمعی جای ناامیدی و تشتت و جداسازی و جدا شدگی و از هم گسیختگی را گرفت. زنان دانا (شهرناز، ارنواز، فرانک)، سیاست اندیشان جسور (کاوه) ، مردان بهادر (نژاد کرد) و فرمانروایان لایق (فریدون و برادرانش) و البته جملهی انجمن مردم باید دست به دست هم میدادند تا کار اژدیهاک یکسره شود. تکروی جمشید کار او را به خودستایی کشاند و یک دوران تاریک و پر محنت برای ایرانیان رقم زد. اما خرد جمعی در روزگار فریدون داد را به ایران بازگرداند و آگاهی زمانی و دایره گاهشمار ایرانیان را آرسته کرد. اینگونه بود که در خاطره جمعی اساطیری ما ایرانیان مفهوم آشا/اشه/ارته متبلور میشود. راستی و درستی به تمام و کمال در طی یک بازه ۱۶۵۰ ساله به ایران بازمیگردد و آهنگِ هماهنگِ کیهانی/نظم جهانی برقرار میشود.
خوانش من از داستان نوروز و نوروز اندیشیام درسی از خردورزی شاهنامه برایم به ارمغان آورد. بیراه نیست که شاهنامه را خردنامه نیز خوانده اند. کتابی که با ستایش خرد آغاز شده و از نخستین برگ تا برگ پایانی خواننده را به خرداندیشی و خردورزی دعوت می کند. «خرد رهنمای و خرد دلگشای» هر پیچش و پیچیدگی در داستانهای شاهنامه است.
اکنون، در آستانه سال نو، پس از یک خزان و زمستان سخت دیگر برای مردمان ایران زمین و حوزه تمدنی ایران، ما با رنگین کمان نژاد و قوم و زبان و جنسیت ایرانی باز در آغاز قرار گرفتهایم. در پله ی اول برای شروع یک تلاش تازه برای یک دوره ی پربارتر، به امید بهروزی و پیروزی خرد و خردمندی. گاهمندی را باید به خاطر بسپریم. هر کاری گاهی دارد و زمانی! زمان رزم و زمان بزم در شاهنامه از هم جداست. زنان و مردان تاریخ ساز و اسطوره ساز شاهنامه به نیکی میدانستهاند که کی وقت بزم است و کی وقت رزم. امروز لختی میآساییم و نوروز را جشن میگیریم. به باور من جشن گرفتن آیین باستانی در روزگاری که تلختر از زهر است نیز لازم است زیرا همان طور که شاهرخ مسکوب هم به درستی اشاره کرده جشن های آیینی با بزم تفاوت دارند (۲۲):
به گمان من میتوانیم از داستانهای شاهنامه الهام بگیریم و گاه را بشناسیم، خرد جمعی را به کار گیریم و با خویشکاری و تلاش در داخل و خارج از مرزهای ایران زمین به آزادی دست یابیم.
همایون باد جشن نوروز!